گاهی آدم نمیخواد ببینه نمیخواد بشنوه اما همونا میان سراغش...هر ثانیه هر لحظه...شاید بهتره هیچ حسی نسبت بهشون نداشته باشیم تا به گورستان خاطرات مبدل بشن...
دنیای این روزهای من ، هم قد تن پوشم شده،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، اینقدر دورم از تو که ، دنیا فراموشم شده دنیای این روزهای من ، درگیر تنهائی شده... ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، تنها مدارا می کنی ، دنیا عجب جائی شده هرشب تو روئیای خودم ، آغوشتا تن می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آینده این خونه را ، با شمع روشن می کنم در حسرت فردای تو ، تقویم و پر می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، هر روز این تنهائی را ، فردا تصور می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ((هم سنگ این روزهای من ، حتی شب هم تاریک نیست)) ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ((اینجا بجز دوری تو ، چیزی به من نزدیک نیست
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران حاصل درآمد زاغ غم در باغ و میکوبد قدم پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد نک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبان صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود زاینده و والد شود دور زمان دور زمان لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر پیکان پران آمده از لامکان از لامکان شاعر: مولانا
بر میدارد چیزی نشانش می دهد از جنس رویا، بعد پیشانینویسش می کند انگار با نشدن؛ نــــــــــمیشود.
تو میمانی و تصویری که عمرسوز است...
تکتک لحظههایت در حسرتش میسوزد، هر واقعیتی در مقایسه با حقیقتی که لحظهای رخ نمود و رفت، بی رونق مینماید...
زندگی گاهی وادارت میکند به تحمل بیرونقی.
بعد تو میمانی و سهراهی:
یا سقوط میکنی به اعماق ماداگاسکار !دم به دم بیشتر فرو میروی در روزمرگی، در ملال، در عادت و خلاص.
یا پناه می بری به رویای مغولستان خارجی، به آرامشش، به همهی خوبی های جهان که آنجا انتظارت را میکشد .
و یا از زندگی میگریزی به زندگی! کاری که همیشه من کردهام...
گویی که زندگی مادر مهربان من است، تنبیهم کرده اما من هنوز هم جز او پناهی ندارم…
زهر زندگی را با نوشداروی زندگی درمان کردن، همیشه مرام نانوشتهی عمر من بوده...
این دفعه، اولین بار است که دلم نمیخواهد از زندگی به زندگی بگریزم.
دلم میخواهد بروم مغولستان خارجی و ملحق شوم به آل کنعان...
آدم است دیگر، یک وقتهایی لازم دارد خیال کند "کلبهی احزان شود روزی گلستان، غم مخور"!
خیلی از حرف ها مثل یه کابوس روحتو میخوره ذره ذره می کشدش دوست داری نباشن نه خودش و نه خاطراتش اما می مونه می مونه و زجرت میده چه باید کرد شاید گاهی ... بیخیال مهم نیست صلاح ملک خویش خسروان دانند...
سلاممممممممممم منم به این جمله معتقدم برا اینکه رنج نکشی نباید ببینی...من تجربش کردم.......وبتون جالب..منم وبمو تازه ساختم خوشحال میشم بهم سر بزنینو نظلتونو بگین که انگیزه بگیلم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
گاهی آدم نمیخواد ببینه نمیخواد بشنوه اما همونا میان سراغش...هر ثانیه هر لحظه...شاید بهتره هیچ حسی نسبت بهشون نداشته باشیم تا به گورستان خاطرات مبدل بشن...
دنیای این روزهای من ، هم قد تن پوشم شده،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، اینقدر دورم از تو که ، دنیا فراموشم شده دنیای این روزهای من ، درگیر تنهائی شده... ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، تنها مدارا می کنی ، دنیا عجب جائی شده هرشب تو روئیای خودم ، آغوشتا تن می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آینده این خونه را ، با شمع روشن می کنم در حسرت فردای تو ، تقویم و پر می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، هر روز این تنهائی را ، فردا تصور می کنم،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ((هم سنگ این روزهای من ، حتی شب هم تاریک نیست)) ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ((اینجا بجز دوری تو ، چیزی به من نزدیک نیست
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و میکوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده
بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبان
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها
آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم
می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان
شاعر: مولانا
زندگی گاهی بی رحمی میکند با آدم.
بر میدارد چیزی نشانش می دهد از جنس رویا، بعد پیشانینویسش می کند انگار با نشدن؛ نــــــــــمیشود.
تو میمانی و تصویری که عمرسوز است...
تکتک لحظههایت در حسرتش میسوزد، هر واقعیتی در مقایسه با حقیقتی که لحظهای رخ نمود و رفت، بی رونق مینماید...
زندگی گاهی وادارت میکند به تحمل بیرونقی.
بعد تو میمانی و سهراهی:
یا سقوط میکنی به اعماق ماداگاسکار !دم به دم بیشتر فرو میروی در روزمرگی، در ملال، در عادت و خلاص.
یا پناه می بری به رویای مغولستان خارجی، به آرامشش، به همهی خوبی های جهان که آنجا انتظارت را میکشد .
و یا از زندگی میگریزی به زندگی! کاری که همیشه من کردهام...
گویی که زندگی مادر مهربان من است، تنبیهم کرده اما من هنوز هم جز او پناهی ندارم…
زهر زندگی را با نوشداروی زندگی درمان کردن، همیشه مرام نانوشتهی عمر من بوده...
این دفعه، اولین بار است که دلم نمیخواهد از زندگی به زندگی بگریزم.
دلم میخواهد بروم مغولستان خارجی و ملحق شوم به آل کنعان...
آدم است دیگر، یک وقتهایی لازم دارد خیال کند "کلبهی احزان شود روزی گلستان، غم مخور"!
خیلی از حرف ها مثل یه کابوس روحتو میخوره ذره ذره می کشدش دوست داری نباشن نه خودش و نه خاطراتش اما می مونه
می مونه و زجرت میده
چه باید کرد
شاید گاهی
...
بیخیال
مهم نیست
صلاح ملک خویش خسروان دانند...
سلاممممممممممم
منم به این جمله معتقدم برا اینکه رنج نکشی نباید ببینی...من تجربش کردم.......وبتون جالب..منم وبمو تازه ساختم خوشحال میشم بهم سر بزنینو نظلتونو بگین که انگیزه بگیلم.