سکانس اول
می گویند ظاهرا اینجا دانشگاه است...
ظاهرا دانشگاه دوم و شاید سوم ایران !
یک بار
دوبار
و دست آخر سه بار می گویی بر تخته سیاه بنویس
چراکه محاسبات تخیلی ات به همراه خط خرچنگی ات بعلاوه انعکاس نور بر وایت برد این کلاس بدون پرده نمی گذارد که ببینیم
آخر می گوید :
به من ربطی ندارد !
سریال دلنوازان
آنچه در این سریال واضح است اینکه کارگردان دغدغه جوانان را تنها در ازدواج و مسائل پیرامون آن دانسته و فراموش کرده است که یک جوان در جامعه امروزی مشکلاتی فراتر از اینها دارد.
داستان از این قرار است که پسری به نام «بهزاد» برخلاف میل خانوادهاش با دختری ازدواج میکند که از لحاظ خانوادگی از وضعیت مناسبی برخوردار نیست و پدرش گم و گور شده است.
«دلنوازان» از ریتم تندی برخوردار است و زندگی «یلدا» تعلیقی را که باید، تا حدودی در داستان ایجاد کرده اما اشکال در اینجاست که مخاطب از همان ابتدای داستان فهمیده است که این خانواده ریگی در کفش دارند و عموی یلدا فقط درصدد ظاهرسازی است و در اصل شیادی بیش نیست.
در این میان آنچه در زندگی «مهتاب» و «روشنک» هم وجود دارد همان دغدغه ازدواج است و گویا چیزی فراتر از آن در زندگی آنهانیست.
حالت تحیر مهتاب از چه روست؟ چهره پر تردید، گریم مات به معنی وقار و آرامش معنوی نیست که در مهتاب به نمایش گذاشته می شود همواره با چهره ای حیران سعی در نقش آفرینی یک دختر پایبند به موازین دینی را دارد.
شعار زدگی در پرداخت شخصیت و گریم و رفتار و حالت مهتاب به گونه ای است که بیشتر از آنکه او را دختری منطقی جلوه دهد، ترحم بیننده را برمی انگیزد جملاتی مانند اینکه بهزاد برای او هدف نیست و به هدفی بزرگ مثل ادامه تحصیل می اندیشد و یا قصد ازدواج ندارد و به خواهرش می گوید حال که برایت خواستگار آمده تو برنده هستی، این عبارات کلیشه ای از فقدان یک دیدگاه جامع در نزد کارگردان پیرامون شخصیت مهتاب حکایت می کند.
هرچند کارگردان را نمی توان سرزنش کرد زیرا نمادهای دینی بیش از این در سریال ها تعریف نشده اند. راستی آقای کارگردان چرا زمانی که مهتاب به مادرش گفت نتوانسته برای دکتر زند کاری انجام دهد، مادر در جواب او گفت، توکلت به خدا باشد. برای کدامین کار باید توکل می کرد ما که نفهمیدیم.
مهتاب آنقدر مورد ترحم مخاطبین قرار می گیرد که باعث می شود مردم بگویند چرا بهزاد به او ظلم کرد در حالی که واقعیت چیزدیگریست
هرچند روشنک خوب حرف می زند و چهره و زبانش هماهنگ است اما تکرارش آزار دهنده است والبته هنوز مشخص نشده که چرا در یک خانواده اینقدر تفاوت که نه، تضاد شخصیتی وجود دارد،شخصیت مهتاب و روشنک تقریبا در مقابل هم قرار دارد. بهزاد هم وقتی عصبانی است نقش خود را بهتر ایفا می کند. در یک جمع بندی کلی فقدان یک چهار چوب نظری و هنرمندانه در نزد تعدادی از نقش آفرینان،ضعفهای بنیادینی را در این سریال آشکار می کند.
چنین به نظر می رسد که کارگردان دستی بر فیلمنامه برده و برای ازدواج روشنک، مجلس گفت و گو برپا کرده است.
ظاهرا از این به بعد گفت و گوها بیشتر خواهد شد شاید آقای کارگردان نگران محدودیت های مذهبی بود که اجازه نداد هیچ گفت و گویی بین بهزاد و یلدا برقرار بشود شاید هم به تن به تجربه دادن را برای جوانها ضروری می دانست و هزینه شدن عمر برایش خیلی مهم نبود (البته برای این قضاوت هنوز فرصت هست) اما با توجه به آنچه در آژانس می گذرد احتمال چنین نگرانی خیلی کم است زیرا روشنک و رامین به پیشنهاد آقای کارگردان بعضی اوقات مثل دوتا دوست صمیمی با هم گپ می زدند.
آیا ترحم شما به رامین، می تواند به حل مسأله ازدواج و مسایل مربوط به آن هم در طول زندگی اش کمک کند؟ مردم از شما حل مسأله و راه حل نمی خواهند فقط یک سرگرمی معمولی هم که بسازید کافی است چنین به نظر می رسد که فضای گفتمانی آقای کارگردان با شرایط گفتمانی مردم ما متفاوت باشد. آقای کارگردان، ریشه های طلاق از دخالت خواهر شوهر و مادر شوهر گذشته است. همه خانوادهها با کنار کشیدن افراطی خود، میدان را برای گفت و گو عروس و داماد خالی کرده اند امروز بیشتر طلاقها و ناسازگاری ها در بحران، نایافتگی و خود ناشناسی و بی رغبتی و تنهایی نسلی است که یا مانند روشنک ازدواج را محدود کننده توانمندیها می دانند و یا مانند رامین هیچ چیز و هیچ کس را جدی نمی شمرند.
(البته شاید شما از ما هم انتظار داشته باشید که مانند رامین این سریال را جدی نگیریم اما حق مردم ما بیش از آنی است که شما محاسبه کرده اید) آقای کارگردان رامین همان جوان چند شخصیتی شماست که به خواستگاری رفته است و روشنک هم دختر به اصطلاح با اعتماد به نفسی است که خوب حال رامین را می گیرد و دائم تحقیرش می کند.
آیا شما قصد دارید با ازدواج این دو به تضادهای شخصیتی و خانوادگی شان سرو سامانی ببخشید؟ آیا قصد دارید بهزادها را به عقب نشینی وادار کنید؟ آیا دنبال ایده و الگوی جدیدی هستید؟ آیا با غافلگیر کردن مردم و مقابله با مادر مهتاب، آقای دکتر زند و مهتاب خانم را سر سفره عقد می نشانید؟ آیا می خواهید پرده از ستم اتابک و منصور بردارید یا ازشتاب و نگرانی مادرانه بهزاد در شب قبل از دادگاه فرزندش سخن بگویید؟
از شما خواهش کردیم به سراغ آقای سالی و دکتر مایک بروید، اتاق خواب آنها اتاق فکر بود و برای ازدواج دختر خوانده و پسر خوانده شان در آنجا صحبت می کردند برای ادامه تحصیل فرزندشان در رشته پزشکی و برای همه مشکلات مردمی که با آنها زندگی می کردند و فردای آن روز با درایت و احترام به سراغ بچه ها می رفتند و ضمن احترام و تکریم آنها راهنمایی شان می کردند و نمی گذاشتند زمان ارزشمند زندگی آنها با تجربه کردنهای پر مشقت به هدر برود، زیرا نگران فرزندانشان بوده و به آنها عشق می ورزیدند، آنها اینقدر لذت فرزند خوانده هاشان را برده بودند که تصمیم گرفتند فرزندی به دنیا بیاورند.
در این شبها، بی اعتمادی، نزدیک به نقطه اوج است: پدر خوانده ها و مادر خوانده ها نسبت به فرزندانشان، دخترانی که حداقل یک بار در زندگی شکست خورده اند، پسرانی که در آستانه انتخاب همسر آینده شان هستند، دخترانی که با سرمایه نجابت و پاکدامنی به انتظار طلوع آینده اند و در آخر پدران و مادرانی که رنج کشیده اند تا گنج وجودشان به گنجینه ای امن سپرده شود.
همگی نگرانند که چه بر سر آنها خواهد آمد. سلب اعتماد و ترویج روحیه شکاکیت و وسواس حاصل بررسی یک پرونده جنایی و درگیر کردن آن با افکار عمومی است به بهانه عاشقی، باعث تردید بیشتر در تشکیل خانواده است، خانواده ها منتظرند تا ببینند در این آشفته بازاری که رسانه ملی برایشان رقم زده و امواج منفی را در موسیقی پایانی آن بوسیله سلطان غمها (این تعبیر یکی از مجلات هفتگی است) به خانه ها می رساند، کارگردان محترم در پس این روزهای برگریزان پاییزی که ابرها آرام آرام کنار هم قرار می گیرند تا برای سرنوشت انسانهای رنج امتحان برده اشک بریزند، چه یلدایی را پیش بینی می کند؟
زمزمه های قرون وسطایی نفرین های عمه خانم از یک سو و مکر عمو منصور و سیلی پنهان و اضطراب صورت یلدا و اتابکی که به انتقام آمده و بهانه اش ستایش است تا از عذاب روحی خود بکاهد و همه با هم به محاصره صداقت و پاکی جوانی آمده اند که به یک انتخاب خانوادگی پاسخ منفی داد. دلبستن به عقل حسابگر تنها چاره کار نیست که هنر عشق ورزیدن را باید تجربه کرد و آنگاه چاره جویی و خلاقیت کارگردان که کدامین گزینه را برای مردم نجیب ما به ارمغان آورده است: برگریزان و سردی سوزان رنج انتخاب یا شکوفایی خلاقانه عشق در پاییز و پایان شب یلدایی.
چنین به نظر می رسد که اگر با مهتاب بر سر سفره عقد نشسته و به انتخاب خانواده و عمه خانم پاسخ داده بود، همای خوشبختی بر سر در آژانس زندگی اش فرود می آمد. ظاهرا کارگردان محترم سرنوشت بهزاد را در یک گزاره شرطی منطقی بین دو امر وانهاده است؛ یا مهتاب یا یلدا. به این معنا که راه سومی وجود ندارد
نقد سریالفاصله ها
عنوان"فاصله ها" اگرچه در ابتدا از شکاف میان شخصیت ها خبر می دهد، با کنایه ای ظریف از فاصله رسانه ملی با زندگی واقعی مردم پرده برمی دارد.
نمایش شکاف فکری نسل جوان و والدین و افراط و تفریط های متقابل، روابط دختر و پسر در قالب دوستی پیش از ازدواج، تکثر اندیشه در متن جامعه شهری، مشکلات اقتصادی جوانان و دشواری تامین هزینه جاری زندگی، تحصیل، ازدواج، مسکن و...از جمله موضوعاتی است که پیش از این در سریال های تلویزیونی کمتر مورد توجه بوده است
شاه بیت سریال را باید روابط غیررسمی سعید و بیتا دانست که محملی می شود برای نقد مسائل پیرامون نسل جوان شهری. و از قضا با دغدغه ها و چالش های مطرح در سطح جامعه و مسئولان در حوزه عفاف و حجاب تناسب دارد. در واقع، "فاصله ها" از جایگاه قشرهای مختلف فرهنگی-اجتماعی، به نقد روابط پیش از ازدواج می نشیند
از دیدگاه پدر سعید، فردی با گرایشات مذهبی قوی که به خاطر علاقه به فرزند، حساسیت زیادی به روابط سعید دارد و همواره پسرش را به بی تجربگی و ندانم کاری متهم می کند، اما به نظر می رسد با ورود لیلا خانم به داستان، آشنایی با بیتا و رویدادهای پیش رو تجدید نظری اساسی در نگرش خود نسبت به نسل جوان خود صورت دهد و در انتهای داستان به نوعی بلوغ برسد