نمای پنجم

عجیب بود تنهایی هایم کمی خسته شده بود  

خواستار تازه کردن هوایی بود 

در پی ازدحام بود 

کمی دنبال کتاب رفتم در خیابانی که اسمش انقلاب بود 

ازون میدون بزرگ با او چراغ قرمز لعنتیش یه چیزایی معلوم بود 

یه عده آماده باش بودند 

برای چه نمی دانم 

گویی اقتدار است دیگر  

منارجنبان این همه بروکراسی پوچ هم بد می لغزد

یاد استاد ارجمندی افتادم که می گفت کتابم مجوز نمی گیرد

روزی متلاطم عصبانی به ارشاد خانه رفتم گفتم پس این تردید در انتشار از چیست ؟

گفتند از آنجاست که تو در این کتاب آموزش دوران ابتدایی ات گفته ای: 

کودک از سینه ی مادر شیر  خورد 

این لفظ با موازین شرعی در تضاد است آقا !!! 

می گوید گفتم بی پدر مادر مگر تو از کجای مادرت شیر خورده ای!!؟

آری کمی خندیدم اما جای خندیدن نبود  

رنگ و به رنگ و قطار شده در انتظار ایجاد نظم بودند 

آنومی که ظاهرش به نظم متمایل است 

نگاه مردم چقدر عجیب بود گویی می ترسیدند 

دلهره ای در وجودشان قدعلم کرده و زیر لب هایشان دشنام می دادند 

هر کودک خردسالی به دستش یک اسباب بازی بود

ولش کن بابا از این ها چه حاصل آخر

می گفتم کتابی خریدم یعنی کتاب هایی برای روزهای دیگر که اسمش باشد پلی برای رد شدن

کاغذی خریدم از جنس کادو تااگر شود آن کتاب رویایی را تقدیمش کنم... 

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرامنصورشریفلو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

خیلی خوب نوشتید!
احساس رو بهتر از همیشه منتقل کردید.
(امیدوارم نظرم رو بخونید!)

احسان جعفری جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ق.ظ http://geofun1.blogsky.com

سلام سلام مجتبی جان وبلاگ واقعا خوبی داری ، از مطالبش استفاده کردم.
میخواستم روشی بهت معرفی کنم که در کنار وبلاگنویسی درآمد هم داشته باشی. اونم خیلی!
من خودم از این روش استفاده میکنم و با یه ذره فعالیت بیشتر کلی پول هم به جیب زدم.
خیلی ساده س ولی واقعا درآمدزا
امتحانش ضرر نداره
یک وبلاگم ساختم که میتونی برای جزئیات بیشتر بهش سر بزنی.
اینم آدرسشه :
http://geofun1.blogsky.com
اگه اومدی نظرم بده
خوشحال میشم
بای

ممنون من فعلا تنها چیزی که واسم مهم نیس پول و درآمد
این روزا مثل سربازای روسی غذام فقط سیب زمینی آب پز شدس
بدم نمیگذره من که راضیم...

کویر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ

درخت در کویر ایستاده!
بر حد فاصل بودن و نبودن،
بین زمین و آسمان...
سایه اش لای شن ها گره خورده
و پاهایش را ، خار مغیلان سرزنش کرده!
روی شاخه هایش پرنده آفتاب آشیان دارد،
و از باران هرگز نخورده،
کودکان ستاره بر سرش روییده اند.
و درخت تنومند است بر این باور که؛
« ریشه در مقدس ترین خاک دارد! »

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد