سکانس شانزدهم

آن کنفرانس بد نبود 

حاصل ۸۰ساعت کار کتاخونه ای برایم جذابیتی نداشت  

نمی دانم چرا 

صدای دست های یک کلاس برایم معنایی نداشت  

انگار هیچ چیز اندروفین مرا نمی افزاید  

سرد و بی روح  

انگار منجمد شده ام  

ارائه مطلب به مراتب بهتر از دفعات پیشین اما... 

اما مهم نبود اگر اشتباهی هم بود چون هدف من از ارائه فقط ارتقای سطح بیان مطالب برای خودم بوده و لاغیر  

آن کلاس تمام شد  

جشن زمین پاک شروع شد 

 و من در گوشه ای از توچال ماوایی برای تنها شدن پیدا کردم  

دوست داشتم مثل گذشته ها داد بزنم اما نمی شد 

فشار هنجاری آدمو خفه می کنه 

دوست داشتم سبک شم  

تا دوباره شروع کنم 

و چقدر بد که این شروع ها همه بی هدف و بی فرجام  

و چقدر بد که در عمق تنهایی ها و روزگاری اتفاق می افته که اسمش باشه: 

روزهای سگی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد