اونقدر خسته ام که یه چشمم به مانیتوره و یه چشمم به جای نرم و گرم خوابیدنم
امروز برای من زیادی سنگین بود
انگار زندگی ساده و راکد من تعجب کرده بود از همچین تلاطمی یهو
صبح اول وقت میدون توپخونه و طرفای بهارستان
دفتر روزنامه رسمی کشور
دیوان عدالت اداری
میدون امام حسین
بعدشم مترو و نمایشگاه
خسته کننده بود
چه چیزای جالبی دیدم امروز
اما واقعا نه حال نوشتنشو دارم و نه انگار یادم میاد
به اندازه ی تمام پولام کتاب خریدم و اگه نخونمشون از عذاب وجدان می میرم
از رفتارهای مردم از تضارب عقاید در اتوبوس گرفته تا معماری سنتی و انسانی تر طرفای بهارستان
از اتفاقات داخل نمایشگاه و تجربه دوباره موتورسواری لعنتی و هراس آور با دوست احمقم
از دعوای با حراست گرفته تا مواجه با یه عده الاغ که همه چیو به ریش می بینم اما پاش که میفته مثل یه کثافت هرچی از دهنشون در میادو هرچی که می تونن و می کنن
از شام هولهولکی تا مسفت یک ساعت و نیمی به میدون آزادی
از بحث های انتقادی تا آشنا شدن با خانم گروسی که بسی افتخار بود برام
از سوالاتم از ایشون گرفته تا بحث های مردم شناسی و زبانشناسی که رشته تخصصی فوق ایشون است و.....
که هر کدامش کلی است برای نوشتن که حالش نیست
و حال که دمی بیش نیست که رسیدم به خونه ترجیح میدم بخوابم
چون مثل یه جنازه ام که بعد 48ساعت فقط باید روغن کاری بشه
و روغن کاریشم فقط خوابه.