گزاره ای از افلاطون و...

افلاطون حرف جالبی داره توو یه کی از کتاباش که فکر کنم توو جمهوری باشه اما دقیق یادم نیست

 این که اونی که میگه ظلم بده فرقش با اونی که ظلم می کنه در چیه:

اون نمیتونه ظلم کنه وگرنه می کرد و این که قدرت مایه فساد است لزوما و لزوما و لزوما

شاید ایده آلی فکر کردن خیلی ها با این گزاره ها جور در نیاد اما واقع امر این است که همین است

من یاده یه بچه افتادم که با شدت و حدت بحث این می کرد که رابطه ی با جنس مخالف نباید شروع شود 

و حتی اگر شد نباید از چارچوب ها فراتر رود

و حتی اگر رفت نباید در تناقض و تضاد با ارزش های جریان حاکم قرار گیرد

ولی من دوس دارم از این گزاره افلاطون استفاده کنم و اینو بگم:

کسی که میگه من از رابطه ی دوستی با جنس مخالف متنفرم 

صرفا و صرفا یه دروغ گوی احمقه که یا میدونه داره مزخرف میگه و یا نه

و اینه که بارها و بارها رابطه های دوستانه ای رو دیدم که باورم نمی شد اولش 

که این آدمو این حرفها....

کم از این رابطه ها حتی توو گروه خودمون ندیدم که در پستوی انزوای از جمع شکل می گیره و ادامه پیدا می کنه

انسان ظرفی است پر از غریزه 

و انکار کردن این غریزه ها احمقانه ترین کاری است که می توان کرد

و من انکار نمی کنم این غریزه ها رو و از گفتن رابطه هایی که شکل گرفت و داغون شد هم ابایی ندارم چون تجربه های بچگانه گاهی عمیق ترین تحلیل های علمی را ایجاب می کند

و من حال بعد از روزها و سال ها دیگر رابطه برایم مهم نیست 

تحلیلش مهم است 

چنان که در مورد فرهنگ چندملیتی هم همین گونه بود!

نظرات 2 + ارسال نظر
چه فرقی می کنه! پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام
من مدتی که خواننده ی وبتون هستم تا به حال براتون نظر هم گذاشتم نمی دونم با چه اسمی حالا مهم نیست.
نوشته هاتون یه حال و هوای خاصی دارند نه زیبان نه زشتن شاید برای همینه که حداقل باعث شدن من بیشتر فکر کنم درباره ی ..
می دونید دلم نمی خواد رباره ی رفتارتون و نوشته هاتون قضاوت کنم چون جز نوشته هاتون هیچ شناخت دیگه ای ازتون ندارم
نمی دونم چرا اما احساس می کنم در نوشته هاتون ناامیدی هست توی اکثر پست هاتون واژه ی خسته ام رو به کار بردید چرا؟
چرا یکبار از خوشحالی هاتون نوشتید چرا ؟
شاید هم چیزی شما روخوشحال نمی کنه!
می دونید تا خودمون نخوایم تغییر کنیم تغییر نمی کنیم شاید جمله ی خیلی کلیشه ای باشه اما واقعا بهش رسیدم .
با خودتون کمی مهربون تر باشید کمتر سخت بگیرید خودتون رو دوست داشته باشد چون تنها اون وقته که زندگی روی دیگه اش رو به شما نشون میده.
به دیگران اجازه بدید هرطور که می خوان درباره ی شما فکر کنند انتقاد های دیگران رو بشنویید اما اونی باشیدکه خودتون دوس دارید خودتون رو رها کنید مثل یک پرنده که از ارتفاع می خواهد بپره اگر معنای پرواز رو بچشید حتی در اوج بودن هم دیگه برای شما لذتی نداره.

نمی دونم شاید جواب این کامنت به تو ربطی نداره ممنون یا حتی تایید نکردنش باشه.
مهم نیست مهم اینکه یه آدم یه جای این دنیا که خیلی هم دور نیست زندگی رو کمی زیباتر ببینه.

سلام
حرفتون درسته آقا یا خانم محترم
می دونید رشد کردن و بزرگ شدن بدون توو جمع بودن محاله
انسان به قول دورکیم فارغ از اجتماعش چیزی جز یه حیوان نیست
من به این ها باور دارم
اما زندگی من
تجربیات من
و تمام دغدغه های من بدور از جمع و در انزوای کامل شکل گرفته و به انجام رسیدن
این زجر آوره وقتی که برای هیچ کس نباشی
و حتی وقتی ک شروع می کنی با بی رحمی تمام تموم شده می بینی همه چیو!
من درس می خونم من شب تا صبح بیدار می مونم من همه ی این سختی هارو میکشم اما...
من مث ی آدم ماشینی فقط دارم زندگی می کنم
و باور کنید زندگی بدون دوست داشتن بدون صداقت بدون تجربیات احساسی مثبت و بدون تعامل با آدمایی ک مثل تو احساس کنن و ببینن واقعا سخته!
زندگی امروز برای من جز کارزاری بی سرانجام چیز دیگری نیست
من می جنگم و دیگر هیچ.

چه فرقی می کنه! پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

دوباره سلام.
شاید به خاطر تجربیات و احساسات مشترکی که با شما دارم بازهم می یام اینجا.
به نظر من تجربیات احساسی مثبت رو ما خودمون می سازیم نه کس دیگه .
زندگی ماشینی رو من هم تجربه کردم مثل شما حتی فراتر از شما من از بهترین دوران زندگیم یهو افتادم در یک بحرانی که شاید بگم یکی از تلخ ترین روزهای زندگیم بودند البته این تلخی فقط برای من بود نه کس دیگه و نمی تونستم از این بحران هم با کسی حرف بزنم و البته شاید از نظر دیگران اصلا بحرانی نبود اما برای من سخت بود خیلی.
روزهایی که همه چیز خوب بود مطابق میلم به روزهایی تبدیل شد که من به یه مرده متحرک تبدیل شده بودم و مطمئنم اگر کاری نمی کردم برای نجات خودم الان شرایط سخت تری رو داشتم.
همه چیز عوض شد زندگی روی دیگه ای بهم نشون داد و من اون موقع بود که برای ادامه زندگیم شروع به مبارزه کردم .
حالا من مهم هستم و زندگیم و باید برای بهتر زندگی کردن تلاش کنم .
گاهی وقتا فقط کافی یکم صبر کنیم شاید هنوز وقتش نرسیده تا ما برای کسی باشیم شاید هنوز کسی ما رو درک نکرده ...
تصورات شیرینی اند مگه نه...

نمی دونم شاید خیلی چیزها رو نشه تو متن گفت شاید نتونم منظورم رو بیان کنم اما تنها کاری که می شه کرد اینکه خودمون هم خودمون رو ببخشیم فقط از دیگران انتظار بخشش نداشته باشیم خودمون رو دوست داشته باشیم .
برید دنبال علایقتون کارهایی که دوست دارید انجام بدید به خودتون ببالید که از دیدی به زندگی نگاه می کنید که شبیه دید کسی نیست.
از انرژی هاتون و از این تمایزتون برای بهتر شدن استفاده کنید.
نه افسره تر شدن.

چند روز دیگه یه امتحان میان ترم سخت دارم دارم درس می خونم و وقت ندارم اما دلم نیومد این حرف ها رو بهتون نگم .

چند وقته مدام این شعر تو ذهنمه
آزاده من که از همه عالم بریده ام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد