خستگی و رکود و بی حاصلی از انگشتانم فرو می چکد

خستگی و رکود و بی حاصلی از انگشتانم فرو می چکد

زندگی آیا غیر از جنگیدن برای "سال های سگی" روی دیگری هم دارد؟!

اگر دارد چرا خودش را به من نشان نمی دهد؟!

..............

کنفرانس امروز افتضاح بود

گم شدن تلخیص مطالب توو تاکسی روح و روانمو بهم ریخته بود

اونقدر آشفته حرف زدم ک خودمم از خودم بدم اومد

انگار نیم ساعت ی عده رو احمق فرض کرده بودم

از ارائه کار بد متنفرم

نمی گم کارم بد بود

کار هم حجم و هم کیفیتش در سطح قابل قبول بود اما...

من خرابش کردم !

آنقدر بی حاصل شدم که تمجید استاد برایم معنایی ندارد

نه طربی افزاید و نه....

دوست دارم بکشم کنار

از همه

دلم می خواد سر دقیقه برم توو کلاس و سر دقیقه گورمو گم کنم و برم گم شم

نمی خوام جلوی چشمه هیچ کسی باشم

حتی خدا

انگار باید خجالت کشید آخر

این رسالت من آدم نیست آخر

چه بگویم !

چنین پیش رود حتی دوست ندارم توو اردوی گروه باشم

انگار انزوا بهتر است

انگار محبت کردن و شنفتن از توهمات ذهن آدمی شرافتمندانه تر از در پی... بودن است

انگار....

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

نمی دونم مجتبی چت شده ولی تو داری خودتو از پا درمیاری با رفتارت همه رو عصبی می کنی یه خورده بیش تر فکر کن رسالت تو آدم اینطوری شروع نمیشه طوری هم که که می خوای تموم نمیشه من همیشه دل نوشته هاتو می خونم بعضی موقع ها هم حرصتو در میارم ولی شخصیت متواضع تو رو می پذیرم یه ذره درمورد خودت فکر کن
یه دوست که نمی دونی نگرانته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد