سکانس بیست و چهارم

هوا گرم است انگار 

حوصله ی آدمی سر می رود 

تابش آفتاب ورای عینک آفتابی تو اذیتت می کند 

دوست داری تاریک باشد این سن 

دوست داری نباشی  

اما ....  

.

همین که می نویسم و به واژه می کشم تو رو 

دوباره بار غم میشینه روی شونه های من 

دوباره گرمی لبات دوباره گونه های من 

همین که میری از دلم  

قرار اخرم میشی 

همیشه کم میارمت 

نمیشه که ندارمت 

فاصله ها مال منن تو فاصله نگیر ازم 

 

تو که چشمات خیلی قشنگه  

رنگ چشمات خیلی عجیبه... 

این چند روزه خوب بود 

بعد ۴ماه شروع کردن خیلی سخته  

ولی حالا خوبه تا ۱ساعت هم رسوندمش  

ولی مثل قبل خوب نیستم 

اگرچه طبیعیه به مرور خوب میشه  

سیستم تنفسی طول میکشه تا به حالت قبلی بر گرده  

الدنگ سلیقه ی موسیقیاییت به گند کشیده شده ! 

تکلیف تو بزرگ تر از این حرفهاست پسرجون 

به قول اون آدم افق ها رو باید بالاتر برد 

تو کجایی احمق؟! 

داری توو روزمرگی غرق میشی! 

اوج هدفت شده ترجمه ی چند تا کتاب! 

زشته بخدا دیر بجنبی باید حسرت یه کوله بار سنگین روو بخوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد