سکانس بیست و ششم

چقدر خوب بود امروز

بعد مدت ها توو قرائت خونه دانشکده خودمون درس خوندم

مثل همیشه ساکت بود

نیست ک مشتاقان علم زیاده الی ماشاءال...!!!

فقط صدای کشیده شدن چسب پنج سانتی روح و روانمو بهم می ریخت 

آخ داره نصف میشه سالن نصفش واس چینیا بقیشم مال ما!

خوب بود نظریه رو به ی جایی رسوندم

هرچند بیشتر جنبه مرور داشت

بگذریم همه چی خوب بود امروز

از ورزش صبح و خوندن تا الان فرح بخش بود

الانم باید برم خرید از جنس تشکر از دو نفر

خدا کنه ک ی چیز بدرد بخور پیدا کنم

فعلا زندگی می گذرد با همه تف های سربالایش

من هم میسازم

مهم نیست شاید بشود عقده

بشود غده

بشود کثافت

متاسفم که دست من نیست

من فقط سعی می کنم آدم باقی بمانم و آدمیتم زیر سوال نرود

باقیش به من ربطی ندارد...



نظرات 1 + ارسال نظر
هم کلاسی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام براتون متاسفم که وبلاگ جامعه شناسا رو به دفترچه خاطرات مبدل کردین خیلی وقته که دیکه روم نمیشه به دوستام بگم به وبلاگمون سر بزنین تنها چیزی که توش پیدا نمیشه مطالب جامعه شناسیه از دل نوشته گرفته تا فش هست افسوس ...................

من هم برای شما متاسفم که هنوز فرق بین جامعه شناسان و این وبلاگ شخصی رو نمی فهمید!
کسی توو جامعه شناسان مزخرف ننوشته و نمی نویسه !
جهت گیری علمی توو تمام مطالب جامعه شناسان مشهوده
فقط بحث یه وقفه و رکوده که علی القاعده ربطی به شخص من نداره علی رغم این که سعیم بر این بوده که بهترش کنم
ولی تا همگان نخواهند بهبود نیابد این اوضاع!
شما بهتره برا خودتون متاسف باشید
کسی از شما نخواسته دلنوشته های منو بخونید
بهتره واس چیزای مهمتر تاسف بخورید خانم یا آقای محترم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد