پلان شانزدهم

چقدر زیباست زندگی اینجا 

صبح زود تا الان 

اول ورزش بعد خریدن سنگک و بعد هم خوندن و موسیقی گوشیدن و بعد هم آب دادن ب درخت ها و گل های باغچه

من آرامشششششششششش اینجا رو ب هیچ چیزی نمیدم

من آروم آروممممممممممممممممم

مثل ی پروانه توو باغچه ی بیکران زندگی 

حتی دیگه حرف سهرابم قبول ندارم ک " ب سراغ من اگر می آیید..."

اصلا نمی خوام ب سراغم بیاین 

من خودممو و خدای خودم 

این دوست داشتننی تره 

صبح و نماز اول وقت شیرین ترین چیزیه ک میشه توو تنهایی هام داشته باشم

انگار هیشکی نیستو خداست ک میشنوه تو داری باهاش حرف می زنی 

باهاش درد و دل می کنی و حتی گاهی وقتا گریه می کنی

اما این بار فرقش اینه ک گریه هاتو قایم نمی کنی 

حتی دوست داری ببینه و این همه منو ارضا می کنه 

خیلی زیاد 

این آرامش و متانت رو با حافظ بیشتر می بینم وقتی میگه:

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.nilab.mihanblog.com

مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر...
نمی دونم چرا یاد این شعر افتادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد