آدمک آدمی را آدمیت لازم است...

تو نیستی و چقدر خوب است ک نیستی 

و چقدر خوب است ک حتی نگاهم دیگر به نگاهت نمی افتد

ولی این لطف و کرامت چند ماهی بیش نیست 

بعدش...

بعدش باز تویی و چشمانی ک ناگاه می بیند

به ناگاه می گرید 

و به نگاه خواهش می کند

نه...

"به قول دکتر شریعتی تو مال من نبودی

از اول هم نبودی" 

پس عاقلانه این است ک بروم تا ته ورود ممنوع بی خیالی 

یک گوشه ای پارک کنم 

و کنار جاده بایستم و اولین اتوبوس را سوار شوم و تا انتهای خط تنهایی و سکوت هر چه سریعتر بدوم...

شاید آن آخر ها ک هق هق من  ب گوش های کر شده ی تو می رسد

شاید وقتی نگاه بد مسب تو به ما بیچارگان افتاد

شاید آن موقع قانونی وضع کرده باشند ک :

" آدمک آدمی را آدمیت لازم است "

شاید در تبصره ی آخر این قانون گوش های لعنتی تو را گرفته باشند و کشیده باشند و گفته باشند آدمک آدمی را...

نمی دانم شاید آخر اتمام چهره افشانی های بی پایانت برگ جریمه ای ب دستانت دهند 

شاید ب روی آن برگ سفید نوشته باشد آدمک آدمی را...

نمی دانم...

شاید به اندازه کوتاهی خط عمر کف دست هایم چنان بکوبم زیر گوشت ک صدایش را نیاکانت هفت آسمان آن طرف تر بشنوند و دل هایشان خنک شود 

شاید آن روز آخری ب قول اون الدنگ هواخواه حکومت ایالتی چنان با "نرخ فلاکتت" بدوی و اینبار خوشبختی ما آسمان جل ها بشود سنگ و مغز بی مغزت را متلاشی سازد

نمی دانم...



نظرات 1 + ارسال نظر
جیرجیرک شب جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ http://6asusa.blogsky.com/

سلام
اون متن تون که از دکتر شریعتی بود خ قشنگ بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد