ورق می زنی
دائم ورق می زنی و اصلا نمی فهمی از آنچه که می گذرد
ترنم باران نیست انگار این ب روی چرکنویس هایم ای وااای
زل زده ک می شوم تازه می فهمم ابرهای چشمانم گرفته بوده است شاید...
.
.
.
اشتباه تو ب قیمت انزوای بیشتر من تمام شد آدمک!
اشتباه تو ب قیمت ده ملیون و یک میلیارد و یک ترلیون نبود که شاید منزلت طبقاتی ات بتواند جبرانش کند
اشتباه تو مساوی خنده های من بود
برابر نگاه های ترحم آمیز
همسان با دلزده شدن از مادینه جماعت
یکسان با قلدری گریه هایم ب روی خنده هایم
نه آدمک!
این همه ک ب چشمان تو هیچ همه بازنمود ! برای سرقفلی چشمان من اخطاریه دادگاه حق ب جانبان بود ک گفت کر کره ات را بکش پایین آی کاسب خاطی و...
و آدمک جان این ک می بینی دیالکتیک آن همه بود :
"چرا آخر سرکار؟!
ک شکایت کرده است مگر؟!
اصلا برگ احضاریه ام را بدهید!
این کیست و ب چ جرمی دعوی از من ب قاضی برده است؟!
....
تمامش کن ای مرد! این حکم ولی الدم آدمیان است
دستور داده است کرکره چشمانت را پایین بکشیم
فرموده است کسب و رونق نظاره های شادمانه ات را ب کسادی بنشانیم
....
ولی آخر سرکار...
من ک...
....
برادر من دیگر حرف نزن و ب حکم لایزال امیر الامرا تشکیک وارد نما
باور دار ک ما هم ماموریم و ماذور...
.
.
.
پیر مرشد آیا نگاهم ب الطافت بتواند بود؟!
با تو ام آی پیر مرشد من...
تو را هم مگر من بی وفایی پیشه آمده است؟!
با تو ام آی سعدی، با توام ای پیر مرشد..
با توام!
با توام ک گفتی روزی:
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست