قاب عکسی که ناخوشایند است را برعکس می کنم
حال چرا تو و خاطرات تو را برعکس نکنم؟!
اینگونه دیگر تو نیستی و راحت تر می توان نفس کشید
.
.
.
کم کم دارم ب این تنهایی عادت می کنم
چقدر شبیه جامعه شناساس کلاسیکم از وبلن گرفته تا مید و مانهایم
همشون مشکلات روحی روانی داشتن
من دوس دارم مثل هربرت مید باشم
ولی نیستم!
من نه زندگی آقامنشانه بالادستی ها رو دارم و نه آرامشی ک مید توو همه ی تنهایی هاش داشت
بگذریم...
غرض نوشتن چند کلمه مزخرف بود ک ادا شد