این روزها جامه ی بیهودگی به تن کرده ام
روبروی خندهایت ایستاده ام و چشمانم را بسته ام
ساعت را بگذار بگذرد
گذار آن بر من و تو چه شاید؟!
برگرد و چشمانت را بدوز بر صفحه ای ک از رنگ بیرنگ بیهودگی هایم بر کشیده ام
می بینی
شک نکن
خواهی دید رنگ بیهودگی ام را...
تبصره:
-حضرت امیر می فرمایند ارزش هر آدمی ب اندازه افق دید اوست، ب خود ک می اندیشم ارزشم را بازتعریف بیهودگی می بینم ک همان بازتعریف بی ارزشی است و براستی این سزای آدمی نیست در این چند روزه ی دنیا ک خود سراسر سرگردانی ست و چ بد ک آغشته اش کنی ب رنگ بیهودگی...
-در این لحظه ها "نوای نی" استاد آرامم می کند گویی ولی چ بد ک این سکون برخاسته از بی بنیادی چند صباحی بیش نپاید...