پلان سی و هشتم

نمی دونم انگار ی جای کار می لنگه 

نمی دونم دقیقا چیکار دارم می کنم 

می ترسم...

ولش کن بابا...

نمی دونم دلم می خواد برم زیر دستگاه پرس له بشم 

یا برم زیر چرخ خیاطی دوخته بشم بهم 

یا بیفتم دست تو و مچاله تر بشم...

کاش آدمک تو من بودی و  من تو 

اینجوری راحت تر می شد درکت کنم و این همه بد و بی راه بت نگم 

ولی خب تو ک ب دل نمی گیری

همینه دیگه 

شایدم بگیری و ی روزی تلافیشو سرم دراری 

فعلا بزار له و لوردیده بشم تا شاید بشم همون سیب گندیده ای ک تو می خوای...

گفتم سیب...

چقدر دلم لک زده واس اون سیب ترشا

خسته ام ی کم اما فعلا همه چی نرماله

خدارو شکر هزار بار...