depressed boy again and again

حرفای نگار هیچ وقت از ذهنم نمیره 

چقدر امیدوار بود و امید دهنده!

چقدر دوست دارم دوباره ببینمشو بابت همه ی اون روزای سخت ازش تشکر کنم 

ولی اهمیتی نداره اون فقط توو زندگی من ی معلم بود 

روو انگلیسی و آلمانی مسلط بود 

همیشه هم ازم ناراضی ک...

ب قول خودش:

depressed boy again and again ! where are you?!in garden maybe?!come on boy.turn it away...

.

.

.

نمی دونم چرا نمی خوام حرفتو باور کنم آدمک

یادته گفتم یکی از حرفاتو واقعا دوست دارم اما هیچ وقت درکش نکردم:

"این ک بهترین منجی آدم خودشه"

ولی چ میشه کرد وقتی نمی فهمم!

خودتم می دونی بودنت ب اندازه ی انفجار اتمی زندگیمو زیر و رو می کنه اما...

مهم نیست 

چ میشه کرد جز سکوت

و گاهی داد زدن...

و چقدر بد ک حتی نمی دونی با کی داری حرف می زنی 

با تو یا با ی توهم !

.

.

.

ب قول آلمانیا:

die zeit verget so fruh

زمان تن تن می گذره اما این آدم احمق انگار کوره و کر 

انگار چاره ای نیست جز نفهمیدن...