اما اندر حواشی سکانس سی و دوم

عاشق با تو بودنم

نگو نمیشه 

دستاتو تو دستم بذار واس همیشه

حالا خوشبخت ترین آدم روی زمینم 

بدون عمرم تمومه

اگه تو رو نبینم...

.

.

.

اما اندر حواشی سکانس سی و دوم:

نمی دونم چرا از این جینقولک بازیا خوشم میاد

البته فقط بعضی وقتاآآآآ....!

نمی دونم چرا الکی الکی کلی خوشحالم !

چرا من اینجوریم هاااان؟!

وقتی خودم نمی دونم لابد هیشکی نمی دونه دیگه

همه چی آرومه...

به قول مشکی رنگ عشقه: 

دورم از تو 

اما با تو 

لحظه ها رو زنده هستم

بازم از تو 

پرم از تو 

واس تو رویای خستم 

خوبه دیروز

با تو هر روز

از تو با خدا می خونم 

توو خیالت 

توی حالت

باز توی کما می مونم...

.

.

.

آدمک من چرا اینجویم ؟!!!

هااااااااااااااااااااااااااااان؟!!!!!!

می دونم نمی دونی چون خودم نمی دونم!

ی لحظه دیدمتااااااااااااااااا !

می بینی الکی الکی چی شد؟

باور کن الآن28 ساعته که خوشحالمااااا

خیلی خوشحااااااااااااااااال

اصلا بی سابقست!!!

یعنی دیدن تو این همه ریسالو پروبلمن بود؟!!!

شاید...

.

.

.

سالگرد چرکنویس های پستوی ذهنم هم داره فرا می رسه...

چقدر زود باید واش اعلامیه ی یکم رو چاپ کنم

آخی...

کمر گیتار عشقم زیر بار غم شکسته 

تا که دق نکرده رویا تو رو جون لحظه برگرد...