الان ساعت 9 شب این جا تهران ،آی تی !
شدم مث حیاتی : این جا تهران است ساعت...
lol...
دارم sociology paul horton and...
رو می ترجمم
انصافا سخته
با وحید که حرف می زدم می گفت آخ اینم کتابه انتخاب کردی
نثرش مزخرف سال نشر 1960 و...
اما به خودم قول دادم تا آخرشو برم
خسته نمی شم
ترجمش می کنم و میشه ی ردپا از ی آسمون جولی ب اسم مجتبی
و بایگانی میشه توو کتابخونه ی گروه
و طبعا هیچ کس نمی خوندش دقیقا مث متن اصلیش ک توو بخش لاتین خاک می خورد و اتفاقی پیداش کردم
و شاید من ی روز شدم مشتبه بر دورکیم و انقلابی توو نظام آموزشی کردمو نسل بعد ما شاید از بی شعوری نسل ما کمتر با خودشون بیارن توو :
صحن مقدس دانشگاه!
تو رو خدا تابلو هارو ببین توو یونی
کلاسای عمومیشو نگو!
اینا واقعا ب خدا...
دارن بد خریتی می کنن ولی !!!
.
.
.
کم کم باید بارو بندیلو جم کنم برم خوابگاه
نیومده دلم واس فری چقد تنگیده
گاهی وقتا آدم احساس می کنه داشتن ی خواهر می تونه چقدر خوب باشه
و داشتن ی آدمک مث تو می تونه ی انقلاب تهاجمی
مث الجزایر اونم اون همه سال پیش
یا اصلا چرا دور بریم مث همین آلمان دهه سوم 1930
خداییش چرا نباید بودن تو همون انقلاب من باشه؟!