دیروز اومدنی از همه چی دیدم و شنیدم
فاصله قومیتی و نژادی رو توو ته میشه ب راحتی دید
درون گرایی مفرط شهری و جایگزینی علایق بشردوستانه ب انزوای پر از هیچ
نمی دونم اما انگار ظاهرشه ک انسجام اجتماعی هست
نه انگار همه از هم دورن و شاید ب تعبیر فروید حتی از خودشون هم دور شدن
انگار همه دارن سرکوب می کنن چیزایی ک نباید سرکوب شن
خواه آگاهانه خواه ناآگاهانه...
.
.
.
ب چیزایی ک نباید فکر کنم بازم دارم فکر می کنم
انگار پستوی ذهنم پر از ویروس شده ک هیچ آنتی ویروسی نمی تونه پاکش کنه !
دوست دارم همشونو بریزم بیرونو ی نفس راحت بکشم
اما...
.
.
.
دیروز رفتم موسسه ک هم بچه ها رو دیده باشم هم با استاد بحرفم و هم جزوه ی درسایی ک توو این مدت نبودمو بگیرم
خوب بود
زیادم عقب نیستم
ی خرده توو خیابونا راه رفتم
هیچ چیزی عوض نشده بود
هیچ چیزی برام تازه نبود
هنوز همون آدما
هنوز همون مشکلات
و هنوز...
توو بازارچه سپه بعد چند سال راه رفتم
خاطرات بچگی هام داشت زنده می شد
یادش بخیر
گفتم چی بخرم چی نخرم بلال خریدم!
دیشب ک همه بودیم خوردن بلال هم قشنگ بود و هم...
.
.
.
سرما خوردم
حال و حوصله ندارم
نمی دونم اصلا چرا پاشدم بعدازظهر اومدم ک حالا باید پاشم برم
ای بابا...
امان از مامانی ک گیر بده ،دیگه کاریش نمیشه کرد!