پلان چهل و سوم

دیروز اومدنی از همه چی دیدم و شنیدم 

فاصله قومیتی و نژادی رو توو ته میشه ب راحتی دید

درون گرایی مفرط شهری و جایگزینی علایق بشردوستانه ب انزوای پر از هیچ

نمی دونم اما انگار ظاهرشه ک انسجام اجتماعی هست 

نه انگار همه از هم دورن و شاید ب تعبیر فروید حتی از خودشون هم دور شدن 

انگار همه دارن سرکوب می کنن چیزایی ک نباید سرکوب شن 

خواه آگاهانه خواه ناآگاهانه...

.

.

.

ب چیزایی ک نباید فکر کنم بازم دارم فکر می کنم 

انگار پستوی ذهنم پر از ویروس شده ک هیچ آنتی ویروسی نمی تونه پاکش کنه !

دوست دارم همشونو بریزم بیرونو ی نفس راحت بکشم 

اما...

.

.

.

دیروز رفتم موسسه ک هم بچه ها رو دیده باشم هم با استاد بحرفم و هم جزوه ی درسایی ک توو این مدت نبودمو بگیرم 

خوب بود 

زیادم عقب نیستم 

ی خرده توو خیابونا راه رفتم 

هیچ چیزی عوض نشده بود 

هیچ چیزی برام تازه نبود 

هنوز همون آدما 

هنوز همون مشکلات 

و هنوز...

توو بازارچه سپه بعد چند سال راه رفتم 

خاطرات بچگی هام داشت زنده می شد 

یادش بخیر 

گفتم چی بخرم چی نخرم بلال خریدم!

دیشب ک همه بودیم خوردن بلال هم قشنگ بود و هم...

.

.

.

سرما خوردم 

حال و حوصله ندارم 

نمی دونم اصلا چرا پاشدم بعدازظهر اومدم ک حالا باید پاشم برم 

ای بابا...

امان از مامانی ک گیر بده ،دیگه کاریش نمیشه کرد!