سکانس چهل و هفتم

هشت ک میگذره خسته میشم حسابی

فقط ی نسکافه ی تلخ تلخ قابل تحملش می کنه 

دیگه وقت خوابیدنم ندارم 

همش سرکوب

سرکوبب

سرکووووووووووووووووووووووووووووب

تا کی؟!

گرممه 

احساس می کنم آتیش گرفتم 

دستم درد میاد

بی حال بی حالم 

زدن ی اینتر هم واسم کلیه!