امروز صبح ب قول استاد سیاست حقیقتا باید گفت:
چ صبح زیبایی
چ هوای خوبی !
.
.
.
این روزا انگار آلزایمر گرفتم
دائم همه چی رو گم می کنم
از فلش و فلسک و ساعت و سوئی شرت و هر چی ک فکرشو کنی
چرا من اینجوری شدم...
.
.
.
الان ک ایمیل پروفسور دنسی وارنی رو خوندم خیلی بم برخورد :
کار شما بیشتر در حد ی آزمون سازی ساده با ارقام و اعداد بود و بعید می دونم تعمیمی ک شما ب این مساله داده باشید درست باشه حتی بر مبنای داده های کمی و ضرایب مختلفی ک استفاده کردید
کار شما از لحاظ برسی پراکندگی سطحی موضوع و بررسی متغیرهای کیفی و حتی تعریف درست و واضح متغیرها چندان قابل قبول نبود...
اگرچه فکر و قریحه ی خوبتان و حرف جدیدی ک سعی در اثباتش داشتید قابل تقدیر است !
.
.
دارم اشتباه می کنم
اگه زرتی بخوام باشون مرتبط شم و هر کار مزخرفی رو واسشون میل کنم حتی شاید ب ضررمم تموم شه
بهتره بیشتر روو موضوع کار کنم
.
.
.
باید این پریشونی و اضطرابو کم کنم
نباید حصار بکشم دور خودم
سال بعد نشد بالاخره ک میشه...
.
.
.
پاشم جم کنم باید برم خونه
بدبختیم یکی دو تا نیست ک...
خستم
نه جسما !
بیشتر احساس می کنم واس کی و واس چی دارم می جنگم؟!
ب این فکر می کنم چ جوری باید بشم ی آدم خشک و بی احساس ک همه چیو فراموش کنه چون چاره ای نداره
غم و غوصه انگار زجرم میده
شده مثل خوره و تا اعماق مغزمو سوراخ سوراخ می کنه
بگذریم حوصله ندارم مثل دیشب یهو داغون شم یک ساعت شبو توو پارک بشینم و فکر کنم
ب چی؟!
نمی دونم
حالا ک شروعش کردم پس دیگه نباید جا بزنم
باید مرد بود اگرچه همیشه شعارم این بود:
اگه مرد دیدید سلام من رو هم برسونید !