من گم شدم و دارم خفه میشم...

"اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست!"

کاش منم مثل تو جدای از باور به این حرف لمسش می کردم 

کاش منم لمس می کردم که خدا هست

ولی بدبختی من اینه که من نمی تونم لمسش کنم

نمی تونم دکتر

نمی تونم

که اگه می تونستم تمام دلخوری هامو اینجا نمی نوشتم

دلخوری از حرفای قلمبه سلمبه ی آدما رو

دلخوری از...

از این که میگن "می روم از دادگاهی که..."

از این که میگن "من از دنیا و آدمکاش بریدم چون..."

از این که میگن "باید ماند و ساخت ....یا رفت و سوخت؟"
همونایی که میگن " آدما میان تا رفتناشون واسه کسی درد نباشه ... نه اینکه درد نیست نه ... میان که فراموش کنن نبودنشون دل کسی رو تنگ کرده بعدش گم میشن تو آدمای جدید.تو زندگی جدید.میشن یکی دیگه یکی که دور از اون واقعایتی که بود میشه یه واقعیت دیگه ..."

همونایی که ادعاهاشون داره خفم می کنه

همونایی که...

آره من اینجا می نویسم چون آرومم می کنه

واقعا آرومم می کنه 

و یه عده احمق میگن جای نوشتن این همه حرف خصوصی تویه یه وبلاگ نیست!

اما برام مهم نیست 

خدا میدونه چقدر پیام دادن توهین کردن تحقیر کردن

گفتن بچه ام

گفتن بدبختم

گفتن...

اما هیچ وقت برام مهم نبود چون می نوشتم که آروم شم و آروم هم میشم

گاهی با تمام احساسم می نویسم 

گاهی انگشتانم به اندازه ی عربده کشی آدما زمخت و خشن میشه

گاهی لطافت احساس های خوب و مقطعی دستانمو لطیف و لطیف تر می کنه

و گاهی...

خوب نیست گفتنش اما گاهی گریه می کنم و می نویسم

توو اتاق تاریک خودم گریه می کنم و...

گاهی اونقدر عصبانی میشم که می خوام کیبوردو له و لورده کنم

گاهی از زیر و رو کردن این و اوون دیکشنری حالم بهم می خوره 

می مونم مات و مبهوت که من دارم چه غلطی می کنم؟!

اصلا من برای کی دارم زندگی می کنم 

برای خودم؟

نه!

من حتی برای خودمم نیستم 

من مرد دوست داشتنی زندگیم نیستم

من خودم نیستم

من گم شدم 

میون بچه بازی های این زندگی لعنتی

میون نگاه های خیره ی یه آدم

میون خواستن و نخواستن بقیه

من گم شدم و دارم خفه می شم 

ولی نمی گم و خفه خون گرفتم چون کسی خریدار حرفام نیست

خدارو شکر که همین یه تیکه جا برای درد و دل کردنو دارم وگرنه...

نظرات 4 + ارسال نظر
parisa emami شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ب.ظ

every one tries to be he himself..all human try ?!....most them are playing roles!believe me or not sometimes if they understand you deeeply inside they will scape ...thats what i feel...

it is not important for me
i dont want believe everybody
i dont believe even my eyes anymore
they can scape to hell its not matter for me im inside myself im alone for myself and it is enough for me
they can scape
they can laugh
they can go and come
it is not important for me
they are all the same creatures
terecherous
silenceeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee.

رنج هایت را دوست داشته باش یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ


بی تابی ات را دوست داشته باش چیزی که باعث می شود بالای سر هر فرشته یک علامت سوال درست شود , چون از درکش عاجز است او چه می داند که سوز دل شرح صدر به دنبال دارد , خط قلب فرشته صاف صاف است . آنها در خوبی مرده اند رنج ها به زندگی آدم ها ضربان می دهد و هر آدم به اندازه ی وسعش درد هایی دارد . ما شاهکار می آفرینیم با همین رنج هایمان ! به این کوه های سر به فلک کشیده نگاه کن آنها از زیر بار امانت رنج شانه خالی کرده اند . به خودت افتخار کن هر رنج آهی به دنبال دارد , و هر آهی تو را از خاک ناامید می کند.

[ بدون نام ] دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

while im typing believe me or not,i don want you beileve me..thats a expresion or so..

i didnt mean you !!!!

یه گم شده و در حال خفه شدن مثل خودت شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام. دردت با درم یکیه . درد مشترک. خوبه که دردت رو فریاد می زنی چه اینجا چه هر جای دیگه . منم یه زمانی دردها و فریادهام رو با قلم وکاغذ در میون می ذاشتم . خیلی خوب بود. دوستان و رفیقان صبور و مهربونی برام بودن اما نمی دونم چی شد که دیگه ننوشتم. نوشتن یادم رفته . شاید قلم و کاغذ ازم خسته شدن .شاید. الان می خوام بنویسم ولی دیگه نمی تونم . و این خیلی بده . نوشتن رو از خودت دریغ نکن به هیچ کسی هم گوش نده. جماعت بنویسی یه چیزی میگن ننویسی هم یه چیز دیگه . فریادت رو سر بده و عصبانیت رو جار بزن.مبادا نوشتن از یادت بره که اونوقت خیلی تنها تر از تنهای الان میشی و درجه خفه شدن در حد کلافه کننده ازار دهنده میشه . درد را باید گفت حرف را باید زد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد