سکانس پانزدهم

ساعت یک ربع به دو  

کار منه بدبخت را ببین  

من باید تایپ کنم 

من باید ایمیل درست کنم  

من باید واسش بفرستم 

بابا آخ یکی نیست بگه مگه ما درس می خونم که بشیم عمله ی علم 

نمی دونم به خدا دیونه کنندست 

الان رو پله های آی تی نشستم دارم می نویسم اما نمی دونم از چی باید بنویسم  

چند نفر کنارم دارن تمرکزم رو بهم می ریزن 

حالا حرف زدنشون به درک  

از همه بدتر اینه که دارن مزخرف میگن 

بخدا دارن مزخرف میگن  

اسمش آزادی روابط دختر و پسر توو دانشگاهه   

احمقانست بخدا.... 

امروز آخرین آی دی "آن" پاک شد 

چقدر خوبه حالا که نیست 

ولی هنوز شوکش تکونم میده  

باورم نمیشه که اینقدر کثیف باشه... 

سعی می کنم براش دعا کنم 

سعی می کنم براش دعا کنم تا جدای از منزلت اجتماعی اقتصادیش فکر کنه 

سعی می کنم براش دعا کنم تا دیگه لکه ی کثیف آزار یکی دیگه تو خاطرات زندگیش ثبت نشه  

سعی می کنم متنفر نشم  

سعی می کنم دوستش داشته باشم اما نه به معنای قبل  

این بار در مقام یه موجود قابل ترحم.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد