depressed boy again and again

حرفای نگار هیچ وقت از ذهنم نمیره 

چقدر امیدوار بود و امید دهنده!

چقدر دوست دارم دوباره ببینمشو بابت همه ی اون روزای سخت ازش تشکر کنم 

ولی اهمیتی نداره اون فقط توو زندگی من ی معلم بود 

روو انگلیسی و آلمانی مسلط بود 

همیشه هم ازم ناراضی ک...

ب قول خودش:

depressed boy again and again ! where are you?!in garden maybe?!come on boy.turn it away...

.

.

.

نمی دونم چرا نمی خوام حرفتو باور کنم آدمک

یادته گفتم یکی از حرفاتو واقعا دوست دارم اما هیچ وقت درکش نکردم:

"این ک بهترین منجی آدم خودشه"

ولی چ میشه کرد وقتی نمی فهمم!

خودتم می دونی بودنت ب اندازه ی انفجار اتمی زندگیمو زیر و رو می کنه اما...

مهم نیست 

چ میشه کرد جز سکوت

و گاهی داد زدن...

و چقدر بد ک حتی نمی دونی با کی داری حرف می زنی 

با تو یا با ی توهم !

.

.

.

ب قول آلمانیا:

die zeit verget so fruh

زمان تن تن می گذره اما این آدم احمق انگار کوره و کر 

انگار چاره ای نیست جز نفهمیدن...

باید تو رو پیدا کنم

نمی دونم چرا با این ک زیاد پاپ نمی گوشم اما بعضی ها ب یاد موندنی می شن 

مثلا تقدر شادمهر 

عاشقشمممم...

کی با ی جمله مثل من 

می تونه آرومت کنه 

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه 

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی ب من فکر می کنی

حس می کنم از راه دور

آخر ی شب این گریه ها سوی چشامو می بره 

عطر تنت از پیرهنی ک جا گذاشتی می پره 

باید تو رو پیدا کنم...

پیدات کنم حتی اگه پروازمو پر پر کنی 

محکم بگیرم دستتو 

احساسمو باور کنم

باید تو رو پیدا کنم 

شاید هنوز هم دیر نیست...

.

.

.

ich wunche immer du hast gute Gesundheit aber bist du in meine leben oder nein?

؟wiviel lange dauert besuchen sie

 .

.

.


 

سکانس سی و یکم

الان برنامه ی ارائه شده واس ترم جدید رو دیدم 

خندم گرفت راستش 

حیف ک دکتر تول رفت 

البته من ک هر یازده واحدمم باهاش پاس کردم رفت اما...

طفلی چ جگی سر میز و ریاست بود 

اون می گفت مال منه این می گفت نه مال منه 

خنده دار بود بخدا 

حالا رفت و ی عده ب مرادشون رسیدن خب 

ما ک بخیل نیستیم نوش جونشون 

طفلی دکتر مجدالدینم ک رفت 

واحدهاشم ک...

دکتر ممتازم ک همینجوری رو هواست حالا بنده خدا باشه یا نباشه دست خداست...

دکتر شکر چ کرده چند واحدو تصاحب کرده حسابی 

البته آدم لایقیه بگذرم از شوخی 

اونم نوش جونش 

آخر انتخاب واحدم میشه 21واحد ب استثنای عمومی 

گور باباشون 

دکتر...چیکار کرده...

از کاربرد کامپیوتر در نیومده باید بریم درس پس بدیم 

هه هه هه...

ی خرده احساس می کنم مغزم تاب برداشته 

از وقتی دارم بوردیو می خونم اینجوری شدم 

اصلا این فرانسویا مریزن بخدا 

عاشق اینن ک جمله بنویسن در حد ی پاراگراف ک اسلش بزنی بینشون میشه اتوبان واس خودش 

فهمش خیلی سخته مخصوصا distinction و...

اصلا اصابم خورده باید هلک هلک پاشیم بیایم منت این و اونو بکشیم بهمون روش بدن 

 ای گم خدا چیکار کنه اونی ک این فلاکتو نصیبمون کرد...

.

.

.

پرتو نور روی تو هر نفسی ب هر کسی 

می رسد و نمی رسد نوبت انتظار من 

خاطر تو ب خون من لعنت اگر چنین کند 

هم ب مراد دل رسد خاطر بد سگال من ....

...

یادم رفت بگم:

کم کمک دارم ب اولین سالروز تراوشات چرکنویسی از پستوی ذهنم می رسم 

دلم می خواد ی خرده وقت صرف کنم و ی نقد جامع و مانع ب قول منطقیون بنویسم ب این یک سال پر از هیچ...

امیدوارم تا 24ام بتونم و تنبلی نکنم...

پلان سی و هشتم

نمی دونم انگار ی جای کار می لنگه 

نمی دونم دقیقا چیکار دارم می کنم 

می ترسم...

ولش کن بابا...

نمی دونم دلم می خواد برم زیر دستگاه پرس له بشم 

یا برم زیر چرخ خیاطی دوخته بشم بهم 

یا بیفتم دست تو و مچاله تر بشم...

کاش آدمک تو من بودی و  من تو 

اینجوری راحت تر می شد درکت کنم و این همه بد و بی راه بت نگم 

ولی خب تو ک ب دل نمی گیری

همینه دیگه 

شایدم بگیری و ی روزی تلافیشو سرم دراری 

فعلا بزار له و لوردیده بشم تا شاید بشم همون سیب گندیده ای ک تو می خوای...

گفتم سیب...

چقدر دلم لک زده واس اون سیب ترشا

خسته ام ی کم اما فعلا همه چی نرماله

خدارو شکر هزار بار...


پلان سی و هفتم

باز دارم بر می گردم ب زندگی مزخرفه پیشین

الان چ وقت بیدار موندن و مثنوی خوندن و شام خوردن و موسیقی گوشیدن و میل زدنه آخ 

نه واقعا مث این ک بی شعورم حسابی...

...

چقدر خسته ام از مرور این همه خواب،

تحمل این همه اندوه،

دلم می خواهد

پایان همه ی جمله های جهان

یک علامت تعجب بگذارم و خودم را خلاص کنم!

سیدعلی صالحی