سکانس چهل و یکم

خب از کجا شروع کنم 

نمی دونم 

این روزا سعی می کنم در عین نداشتن فکر کنم دارم 

امید رو می گم 

دلم لک زده واس خودم 

اونقدر خودمو درگیر کردم ک...

ک دیگه حتی فرصت فکر کردن واس خودمم ندارم 

دلم می خواد امشبو دیگه بیخیال آلمانی شمو و تا نیمه های شب فکر کنم 

ببینم آخ چی می گم ب خودم ک خودمم نمی دونم !

دلم می خواد توام باشی 

می فهمی آدمک...

خب خسته شدم 

از تنهایی 

از این ک محبتات واس خودت باشه گریه هات واس خودت باشه

ما آدمیمااا!

می فهمی آدمیم؟!!

ولش کن بابا حوصله نوشتنو ندارم 

بذار فعلا بجنگیم تا بینیم تو از خر شیطون میای پایین یا نه...

خفم کردی با حرفای خفته در دلت

با فریاد پنهان در هیاهوی سکوتت...

.

.

.

ضمنا حالا فاطیما نه فیطا!

چرا می زنی؟!!!

من دوست دارم بگم فاطیما تو دوست داری بگو فیطا !


خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان ک اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چو کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

.

.

.

آری

خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب...

این بارآلبوم خورشید آرزو از همایون شجریان افسونم  کرد

شاید چون تمام حرفهام رو ب آواز خوش سر داد

خوندیش و شنیدیش مگه نه؟

با تمام احساسم نوشتمش

با تمام وجودم حرفای عقده شده توو دلمو بهت گفتم

می فهمی آدمک؟!

با تمام وجود رو

 با تمام وجود بخون

شاید...

سکانس چهلم

چقدر خسته ام

دیشب دیر خوابیدم

تولد مهدی بود 

همون پسره بالینیه 

قیافرو ببینی میگی اسگوله اما مخه 

واقعا مخه 

همشون ب اپلای فکر می کنن 

این ب کانادا 

وحید آلمان 

من احمق هم فقط ب ملبورن 

نشدنی نیست 

اما سخته 

همین قدر خوشحالم ک الان دیگه واس ی مشت توهم نمی جنگم 

اونقدر می رم این راهو تا بالاخره برسم ب خواسته هام 

و می رسم شک ندارم ک می رسم 

پاشم برم تا باشگاه برمو و دوش بگیرم میشه یازده 

دیگه مث جنازه دارم میشم...

سکانس سی و نهم


ooooooooooooooooooooooooooooooops

خدای من 

باورم نمیشه 

چیکار کردی تو؟

بگو چیکار کردی تو آدمک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو از من...؟!!!!!!!11

تو از من تشکر کردی؟!!!!!!!!!

باورم نمیشه !!!!

البته در پاسخ باید بگم :خواهش میشه ما همیشه حضورمون پر رنگ 

شما ندیدی یا این که نخواستی ببینی!!!

.

.

.

البته بعید نمی دونم مثل همیشه ی اسگولی خواسته باشه بام شوخی کرده باشه 

ولی الا ایهال 

ی خواهش اگه خودت بودی ی بار دیگه بگو 

ی جوری ک باورم بشه خودت بودی ک واس من...

واس من ک ا م ن ت ...

یعنی بازم شوخیه یا نه راستی راستی خودت بودی ک...

.

.

.

خیلی خوشحال شدم یهو 

اما الان ی جوریم احساس می کنم 

تو  از حرفت معنایی نداشتی هیچ معنایی ک من فکر می کنم بهش

همش شدی کابوس ک :

نه من واس همیشه ست...

واس همیشه!!!

یادش ک می افتم کلی غصه وجودمو می گیره 

اگه خودت بودی ی چیزی بگو 

بگو چون خسته شدم 

خسته شدم فاطیما

خسته شدم...

.

.

.

امروز و این روزا عالیه اما پارازیتی  های انگل وار همیشه جلوی آدم وول می خورن 

سرم ب کار خودمه

اما اگه کاسه صبرم لبریز شه جلوی تمام بچه ها ب اندازه ی تمام عصبانیتم کتکش می زنم 

به همون خدایی ک می دونم هست کاری می کنم ک  دیگه روش نشه پاشو بذاره توو گروه...

الدنگ بی شعور لاس زن...

.

.

.

کلاس دکتر شکر واقعا قشنگ و دوست داشتنیه 

به اندازه ی همشون می فهمه ب جز تنها اساد تماممون...

الان آی تی می ترجمم 

وقتم کمه خیلی هم کم

دیگه بی خیال

فعلا.

پلان چهل و سوم

دیروز اومدنی از همه چی دیدم و شنیدم 

فاصله قومیتی و نژادی رو توو ته میشه ب راحتی دید

درون گرایی مفرط شهری و جایگزینی علایق بشردوستانه ب انزوای پر از هیچ

نمی دونم اما انگار ظاهرشه ک انسجام اجتماعی هست 

نه انگار همه از هم دورن و شاید ب تعبیر فروید حتی از خودشون هم دور شدن 

انگار همه دارن سرکوب می کنن چیزایی ک نباید سرکوب شن 

خواه آگاهانه خواه ناآگاهانه...

.

.

.

ب چیزایی ک نباید فکر کنم بازم دارم فکر می کنم 

انگار پستوی ذهنم پر از ویروس شده ک هیچ آنتی ویروسی نمی تونه پاکش کنه !

دوست دارم همشونو بریزم بیرونو ی نفس راحت بکشم 

اما...

.

.

.

دیروز رفتم موسسه ک هم بچه ها رو دیده باشم هم با استاد بحرفم و هم جزوه ی درسایی ک توو این مدت نبودمو بگیرم 

خوب بود 

زیادم عقب نیستم 

ی خرده توو خیابونا راه رفتم 

هیچ چیزی عوض نشده بود 

هیچ چیزی برام تازه نبود 

هنوز همون آدما 

هنوز همون مشکلات 

و هنوز...

توو بازارچه سپه بعد چند سال راه رفتم 

خاطرات بچگی هام داشت زنده می شد 

یادش بخیر 

گفتم چی بخرم چی نخرم بلال خریدم!

دیشب ک همه بودیم خوردن بلال هم قشنگ بود و هم...

.

.

.

سرما خوردم 

حال و حوصله ندارم 

نمی دونم اصلا چرا پاشدم بعدازظهر اومدم ک حالا باید پاشم برم 

ای بابا...

امان از مامانی ک گیر بده ،دیگه کاریش نمیشه کرد!

سکانس سی و نهم

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه...

.

.

.

از این جا خسته شدم 

بعد از ظهر می خوام برم 

.

.

.

داره روشن تر میشه هر روز 

احساس می کنم داره این راه لعنتی کم کم پیدا می شه

.

.

.

ذهنم خستست 

احساس عجیبیه فکر می کنم شده مثل یک ربع آخر ورزش هام 

دارم فقط فشارو تحمل می کنم اما....

سکانس سی و هشتم

امروز عالی بود 

صبح ک جامعه شناسی سیاسی با اون استاد عجیب غریبش 

ترجیح میدم هیچ وقت تدریس نکنم ک مبادا یکی بگه عجب خرفتیه این

از صبح قرائت خونه و حالا هم ک آی تی ب دور از همه حواشی داره خوش می گذره 

آدمک نیستی خب نباش چیکارت کنم وقتی زبون آدم نمی فهمی !!!

این همه منتتو کشیدم

البته بازم می کشمااااااااااااااا!!!

اما الان دیگه نه !

این همه گفتم چی گفتی ؟!

شدی چهار حرف

س ک و ت !

کی می خوای ی چیزی بگی نمی دونم 

بش فکر نمی کنم 

ب قول خودت بازم می زنم جاده خاکی !

.

.

.

خاک بر سرشون کنم با این اصلاح الگوی مصرفشون 

مثل قبرستون میمونه ساعت شیش 

منم ک گوشی با خودم نمیارم ی نوری بیفکنم تو این ارواحستان !

.

.

.

امروز هیشکی نبود 

آروم آروم 

خوب بود 

فعلا تا بعد

می خوام بترجمم.