خطاب ب طبقه انم:
قصه ی تو قصه ای ترحم آمیز است
آرامشی ک در چشمان تو می یافتم سرابی بیش نبود
آرامش را فقط خدا داند و دارد و بخشد و نه تو آدمک !
.
.
.
در پوست خودم نمی گنجم ک دوست صمیمی من بین تو و من ، مرا انتخاب کرد
اما در مورد آن یکی از سر بچگی و شاید زرنگی زد زیر قولش
من برایش احترام قائلم ب عنوان یک هم کلاسی و کسی ک دوستش دارم اما...
کاش ارزش دوستی را کم نمی کرد در روزگاری ک باد هوای لاستیک های چرخم شده است هزار تومن!
اما گذار او با تو هم چندان دیری نپاید
چون عددی نیست و چون تطابق انتظارات طبقاتی اخلاقی و فراگردهای ناشی از آن از زمین باشد تا افلاک
.
.
.
و تو آدمک این را بدان روزگار گه عزت دهد گه خوار دارد
من خوشحالم ک تو نیستی
و خوشحالم ک هدف هایم واضح می شوند و واضح تر
خوشحالم ک روزی دوازده ساعت مطالعه می کنم
خوشحالم ک آلمانی می خونم
خوشحالم ک ورزش می کنم
خوشحالم ک ب جامعه شناسی جنایی دانشگاه ملبورن فکر می کنم و...
خوشحالم ک خسته میشمو حافظ می خونمو قهوه می خورم
و خوشحالم ک دیگه با کسی ارتباطی ندارم
ایزوله ی ایزوله تا موعد مقرر ک هنوز خیلی مونده ک برسه
.
.
.
و تو آدمک هنوز بچه ای
آن شب ک صدای شکستن بغض هایم را شنیدم من برای تو دعا کردم اما...
من در تمام نمازهایم تو را یاد کردم
من سعی کردم متین باشم باشد ک روزگار امیدوارم حقیقت را ب روی چشم هایت واگذارد.
(انشاءال.. ک این نوشته را نمی خوانی و اگر خواندی نظر نمی دهی ک اگر بدهی هم مانند آن روز نخوانده دلش می کنم)
این چند روزه دارم تنبل میشم
زیادی می خوابم
ورزشم ک نمی کنم
ب قول انگلیسیا:
shame on me !
.
.
.
از ترجمه اون کتاب فعلا منصرف شدم
در حد و اندازه من فعلا نیست
فعلا ک دارم contemporary sociological theory and classical roots رو می خونم
بینم چی میشه...
.
.
.
امروز اولین جلسه آلمانی
خوشم اومد
دوست داشتنیه حداقل اونقدری ک شنیدمو و خونده بودم واسم جذب کننده بود
ب قول خودشون:
und ich jetezt lerne Deutsch
.
.
.
کاش...
وللش ب قول خودت " سکوت " مغرور خان !
آه خدایا سخته، ب مقدساتت سوگند!
تو کمک کن ک یادم نره قول و قرارهامو...
.
.
.
این روزها بدجوری پیله تنگ این تنهایی اذیتم می کنه...
تو ک می دونی لا اقل
تو ک هر روز نق نقای ی بچه پر روو رو اونم اول صبح می شنوی...
تو ک می دونی سخته...
باز دلم ب تو مگه خوش باشه وگرنه از دیگران ک طرفی نمیشه بست...
.
.
.
چندان ک گفتم غم با طبیبان/ درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل ک هر دم در دست بادیست/گو شرم بادش از عندلیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی/ گر می شنیدی پند ادیبان
آخ...
بازم وسوسه
بازم آدم
بازم سیب
بازم گندم
و بازم تو...
و آخ ای تو ای میوه ممنوعه
آخ خدایا من حتی باورمم نمیشه...
چرا خواستی کثافتی رو ببینم ک من آدم دیدنش نبودم..
مگ من تورشتاین وبلن بودم؟!
مگه من نظریه ی طبقه تن آسان بودم؟!
خیلی زود دست هامو رها کردی؟!
خیلی زود...
کانکشن بدی بود
انکانترینگ بدی هم بود
خیلی بد...
چقدر خسته ام
چقدر خسته ام
انگار داغون تر از هر وقت دیگه
این دو سال باقی مانده هم تموم میشه
زود زود تموم میشه
هرجا غیر از اونجا
انتخاب اول پایتخت یونی اول ایران
مهم نیست بگذار یک عده احمق ب قطب علمی سازه دستشان بنازند
واقعیت ک با این حماقت ها فرقی نمی کند
همه چی خوبه اما من ی کم زیادی دلگیرم از آدما از...
مهم نیس استراتژی فعلی:
کمترین انکانترینگ ب قول انگلیسیا...
بذار آروم باشم
فقط بذار آروم باشم
این تنها لطفیه ک می تونی بهم بکنی
.
.
.
نیما...
نیما مگه تو بفهمی چی می گم...
چرا این روزگار نکبتی ماست ک تو گوشه دره های مازندرانو انتخاب کردی و من این پستو رو...
هست شب همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم از این روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را
با تنش گرم بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من مانند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری شب.
<<نیما یوشیج>>