نمی دونم از کجا بنویسم
سرم به شدت درد میاد
گرمای امروز حالمو بد کرد
امروز در مجموع خوب بود
کلی حرف که با بهزاد گفتیم و شنیدیم
انتخاب واحد هم خوب تموم شد بالاخره با بیست و چهار واحد
اومدنی انقلاب واقعا حالم بد بود خیلی دیگه داشت سرم گیج می رفت
توو بین اساتید امروز دکتر تول رو دیدم
ی خرده حرف زدیم ولی مثل همیشه بازم میگم حیف همچین استادایی که...
بگذریم...
استاد جدید زیاد جالب نبود
اصلا خوشم نمیاد هیچ کس به ظاهرم به لباسم به نوع حرف زدنم و به برخوردم کنایه بزنه
مثل مرد دست بده و به من نگاه می کنی یا نه؟
یه جورایی اظهار فضله آقای دکتر!
اون یکی چقدر جالب بود
می گفت واس من درخواست می نویسی تو دانشگاه اینجوری نمی نویسن
اینی که نوشتی شبیه درخواست های نظامیه
ابتدا با از و به شروع نمی شه
منم گفتم بنده منظوری نداشتم
اینم ی نوع سبک نامه نگاریه خب
من دانشگاه علوم پزشکی و... اینجور درخواست نوشتنو زیاد دیدم و البته لزوما از مافوق به زیردست هم تعبیر نمیشه آقای دکتر !
.
.
.
ندیدمت آدمک...
اما همون ی لحظه هم واس من کافی بود هرچند...
امروز روز بدی بود انگار
رفتم معاونت اجتماعی نیروی انتظامی دایره تحقیقات
کفتم خب جناب من چ کمکی می تونم ب شما ب کنم؟
گفت خب ما ی پژوهشگر می خوایم واس تحقیقات کاربردی دیگه
گفتم خب این تحقیقات کاربردی شما چی هست ؟!
گفت کاربردی باشه دیگه
!
مردک نفهم حرف زدن ی ادم عادی رو ب خدا بلد نبود !
گفتم خب من تاحالا ب عنوان دستیار توو دو تا پروژه بودم واس شهرداری و مرکز مطالعات راهبردی رئیس جمهور منتهای مراتب من الان ترم پنجم و قاعدتا روو مباحث روش و تحلیل آماری تسلط ندارم
گفت خب ما بیشتر ی پژوهشگر کارشناسی ارشد می خوایم در همین حد ک ی مقاله از طرف این واحد بنویسه...
گفتم نه مثل این ک اشتباه گرفتید شما از من درخواست همکاری کرده بودید توو این نامه اما...
تا اونجایی ک من می دونم اصولا بچه های ارشد هم نمی یان واس محض رضای خدا واس شما مقاله بنویسن ک شما پزشو بدید و واس اونا بشه ی تجربه
حالا الا ایهخال اگه همچین آدمی فداکاری رو پیدا کردم بهتون حتما معرفی می کنم!
یارو ک جا خردش از صراحت توام با بی احترامی من فقط گفت:
بله! لطف می کنید!
.
.
.
بی نظمم
دارم از همین ویژگی لعنتی لطمه می خورم
روزمرگی رو دوست ندارم
دوست دارم تو باشی
د وست دارم زندگی شلوغ باشه
واقعا دیگه از تنها بودن خسته شدم
یعنی کی میشه ک تو هم کوتاه بیای
دلم واست تنگ شده آدمک
راستشو بگم دلم واست ی ذره شده
هیچ علاقه ای ب دوباره یونی ندارم اما...
حداقل ی لحظه دیدنو تو هم ی عالمست انگار واسم...
.
.
.
وه ک جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب....
.
.
.
چقدر ایمان خوب است!
چه بد می کنند آن ها که می کوشند انسان را از ایمان محروم کنند!
چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر!
... طرفداران آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن!
دروغ می گویند، دروغ!
نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند، نمی توانند بخواهند، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند؟
اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟
اگر انتظار مسیحی، امام قائمی، موعودی در دل ها نباشد ماندن برای چیست؟
و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟
اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
گر نبیند چه بود فایده بینایی را؟!
اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟
اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم آن ها که می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه انتظار دارند انسان در خلأ دم زند؟
ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجایبی است؛ گویی که جهان دیگر در همین جهان است!
کوچه و بازار، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر و عسلش در همین زمین است!
(روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است.)
(دکتر علی شریعتی، گفت و گوهای تنهایی، ص۸۸۵)
حرفای نگار هیچ وقت از ذهنم نمیره
چقدر امیدوار بود و امید دهنده!
چقدر دوست دارم دوباره ببینمشو بابت همه ی اون روزای سخت ازش تشکر کنم
ولی اهمیتی نداره اون فقط توو زندگی من ی معلم بود
روو انگلیسی و آلمانی مسلط بود
همیشه هم ازم ناراضی ک...
ب قول خودش:
depressed boy again and again ! where are you?!in garden maybe?!come on boy.turn it away...
.
.
.
نمی دونم چرا نمی خوام حرفتو باور کنم آدمک
یادته گفتم یکی از حرفاتو واقعا دوست دارم اما هیچ وقت درکش نکردم:
"این ک بهترین منجی آدم خودشه"
ولی چ میشه کرد وقتی نمی فهمم!
خودتم می دونی بودنت ب اندازه ی انفجار اتمی زندگیمو زیر و رو می کنه اما...
مهم نیست
چ میشه کرد جز سکوت
و گاهی داد زدن...
و چقدر بد ک حتی نمی دونی با کی داری حرف می زنی
با تو یا با ی توهم !
.
.
.
ب قول آلمانیا:
die zeit verget so fruh
زمان تن تن می گذره اما این آدم احمق انگار کوره و کر
انگار چاره ای نیست جز نفهمیدن...
نمی دونم چرا با این ک زیاد پاپ نمی گوشم اما بعضی ها ب یاد موندنی می شن
مثلا تقدر شادمهر
عاشقشمممم...
کی با ی جمله مثل من
می تونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی ب من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
آخر ی شب این گریه ها سوی چشامو می بره
عطر تنت از پیرهنی ک جا گذاشتی می پره
باید تو رو پیدا کنم...
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پر پر کنی
محکم بگیرم دستتو
احساسمو باور کنم
باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوز هم دیر نیست...
.
.
.
ich wunche immer du hast gute Gesundheit aber bist du in meine leben oder nein?
؟wiviel lange dauert besuchen sie
.
.
.
الان برنامه ی ارائه شده واس ترم جدید رو دیدم
خندم گرفت راستش
حیف ک دکتر تول رفت
البته من ک هر یازده واحدمم باهاش پاس کردم رفت اما...
طفلی چ جگی سر میز و ریاست بود
اون می گفت مال منه این می گفت نه مال منه
خنده دار بود بخدا
حالا رفت و ی عده ب مرادشون رسیدن خب
ما ک بخیل نیستیم نوش جونشون
طفلی دکتر مجدالدینم ک رفت
واحدهاشم ک...
دکتر ممتازم ک همینجوری رو هواست حالا بنده خدا باشه یا نباشه دست خداست...
دکتر شکر چ کرده چند واحدو تصاحب کرده حسابی
البته آدم لایقیه بگذرم از شوخی
اونم نوش جونش
آخر انتخاب واحدم میشه 21واحد ب استثنای عمومی
گور باباشون
دکتر...چیکار کرده...
از کاربرد کامپیوتر در نیومده باید بریم درس پس بدیم
هه هه هه...
ی خرده احساس می کنم مغزم تاب برداشته
از وقتی دارم بوردیو می خونم اینجوری شدم
اصلا این فرانسویا مریزن بخدا
عاشق اینن ک جمله بنویسن در حد ی پاراگراف ک اسلش بزنی بینشون میشه اتوبان واس خودش
فهمش خیلی سخته مخصوصا distinction و...
اصلا اصابم خورده باید هلک هلک پاشیم بیایم منت این و اونو بکشیم بهمون روش بدن
ای گم خدا چیکار کنه اونی ک این فلاکتو نصیبمون کرد...
.
.
.
پرتو نور روی تو هر نفسی ب هر کسی
می رسد و نمی رسد نوبت انتظار من
خاطر تو ب خون من لعنت اگر چنین کند
هم ب مراد دل رسد خاطر بد سگال من ....
یادم رفت بگم:
کم کمک دارم ب اولین سالروز تراوشات چرکنویسی از پستوی ذهنم می رسم
دلم می خواد ی خرده وقت صرف کنم و ی نقد جامع و مانع ب قول منطقیون بنویسم ب این یک سال پر از هیچ...
امیدوارم تا 24ام بتونم و تنبلی نکنم...
نمی دونم انگار ی جای کار می لنگه
نمی دونم دقیقا چیکار دارم می کنم
می ترسم...
ولش کن بابا...
نمی دونم دلم می خواد برم زیر دستگاه پرس له بشم
یا برم زیر چرخ خیاطی دوخته بشم بهم
یا بیفتم دست تو و مچاله تر بشم...
کاش آدمک تو من بودی و من تو
اینجوری راحت تر می شد درکت کنم و این همه بد و بی راه بت نگم
ولی خب تو ک ب دل نمی گیری
همینه دیگه
شایدم بگیری و ی روزی تلافیشو سرم دراری
فعلا بزار له و لوردیده بشم تا شاید بشم همون سیب گندیده ای ک تو می خوای...
گفتم سیب...
چقدر دلم لک زده واس اون سیب ترشا
خسته ام ی کم اما فعلا همه چی نرماله
خدارو شکر هزار بار...