پلان سی و هفتم

باز دارم بر می گردم ب زندگی مزخرفه پیشین

الان چ وقت بیدار موندن و مثنوی خوندن و شام خوردن و موسیقی گوشیدن و میل زدنه آخ 

نه واقعا مث این ک بی شعورم حسابی...

...

چقدر خسته ام از مرور این همه خواب،

تحمل این همه اندوه،

دلم می خواهد

پایان همه ی جمله های جهان

یک علامت تعجب بگذارم و خودم را خلاص کنم!

سیدعلی صالحی

پلان سی و ششم

برسمن بویان غبار غم چو بنشینند ، بنشانند.... 

چقدر سخته حالا ک همه برچسبای فارسیم کنده شده نمی تونم درست فارسی بتویسم  

کلا دوست دارم فقط ب انکلیش بنویسم 

اما ب قول تو آدمک: 

فارسی را پاس بداریم...

گفتمش بیا عاشقم هنوز  

خنده کرد و کفت در غمت بسوز... 

و 

نمی دونم چرا حساس شدم فقط ب تموم کردن کتاب 

ی مدته می خوام کتاب راز رو بخونم وقت نمی شه  

خیلی تعریفشو شنیدم  

و همینطوز کتاب بی شعور  

اما فعلا ک دارم نطریه می خونم  

اصلا حالم بهم خرده اینقدر نظریه خوندم  

می ترسم همینجوری برم جلو آخرش بشم ی دکم... 

 

کاش اصلا نبودم

کاش یک تکه سنگ بودم.یک تکه چوب.مشتی خاک.کاش یک سپور بودم.یک نانوا.یک خیاط. دست فروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنار خیابان.

کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت.کاش اصلا نبودم. کاش نبودی.کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد...

نه!،

کاش دست هات بودم. کاش چشم هات بودم. کاش دل ات بودم. نه ،کاش ریه هات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی.کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی!

روی ماه خداوند را ببوس-مصطفی مستور|

.

.

.

اونقدر عاشق میشم

تو ک مگه عمر منی ک دم و باز دم تو رو فریاد می زنه

.

.

.

حالم از این شادی های لحظه ای بهم می خوره...

.

.

.

من ز تو دوری نتوانم دیگر

جانم....

آخ ک چقدر این تصنیف قشنگه

پلان سی و پنجم

horen sie meine wiederholung von deinen  name?!

aber

wieviel zeit habe ich fur besuchen sie

ich weiss nicht 

ich libe ihren schon name

aber 

ich weiss nicht 

gibt es etwas fur du und ich 

ich weiss nicht

ب قول انگلیسی ها:

it dosent matter run away as much as you can....

.

.

.

منظور من تو نبودی !
عید تو هم مبارک 

پلان بیست و نمی دونم چندم خطاب ب آدمی بود ک بهترین واژه ای ک تونستم واسش پیدا کنم همون عقده ای بود

.

.

.

من هر قدر هم ک گنده دماغ بوده باشمو و باشم اما همیشه در قبال لبخند دیگران و محبت دیگران اخم نکردم و...

حداقلش می تونم ب دیگران همیشه احترام گذاشتم تا جایی ک شده 

چون ادب جزء لاینفک تربیت خانوادگیم بوده 

ی جوری استریک پرینسیپل بوده انگار 

اما همه اینجوری نیستن 

آدمایی هم هستن ک ب لبخند تو اخم می کنن 

جواب سلامتو نمی دن و...

مهم نیست 

عادیه خب...

.

.

.

اعصابم خرد شد امروز 

نتونستم برم نماز عید 

اصلا من کلا از ماه رمضون از همه بیشتر نماز آخرشو دوست داشتم و دارم 

امسال بدجور خرد توو ذوقم 

ولی بهونه ی احمقانه ای دارم و اونم انن ک خواب موندم 

.

.

.

راجع ب کمک و...

نمی دونم من خسته شدم 

واقعا بریدم 

نمی خوام حتی بهش فکر کنم چ برسه تلاش کنم 

دیگه کسی ک باید شروع کنه من نیستم

خودش می دونه و خدای خودش 

من چشم آب نمی خوره 

اون هنوز همون آدمه 

گفته بود حرفم عوض نمیشه 

من تمومش نکردم چون تکلیفم با خودم روشنه 

تمومشم نمی کنم 

اما هیچ کاری نمی تونم بکنم جز این ک واگذارش کنم ب زمانی ک می گذره

.

.

.

دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید 

عشق خراب کار تو آبادی آورد... 



پلان سی و چهارم

آدمای عقده ای کم ک میارن میگن دیگه نمی تونم کمکت کنم

چقدر عصبانیم ازش 

گفتم ب درک

اخ حالم بهم می خوره 

ای خدا چ میشد من با این آدما کاری نداشتم 

چی می شد این انزوا رو واس همیشه رفت تا آخر

حالم بده مث همیشه 

اه

پس کی این روزای سگی تموم میشه 

خسته شدم بابا...

...

دور دور آدمهایی ست 

ک خواب هم دیگر می شوند 

اما چ کریه است ک حتی در این خواب 

خواب یکدیگر را هم نمی بیند...