نمی دونم چرا یهو بغضم گرفت
الان ساعت 5 و 10 مین
سحری فقط ی چای و ی کیک خوردم
کمترین و کمترین و کمترین نیازهایم روز می گذرد از روز هیچ می شوند
الان ک صفحه ی فیس رو چک کردم یهو کنجکاو شدم دنبال اسم تو توو فرندام بگردم که دیدم نیستی و حدسم درس بود ک بلاکم کردی
نمی دونم چی بگم
اشتباهامو نمی خوام انکار کنم و نه می خوام چیزیو درس کنم
خیلی دیرتر ازونی شده که بخوام...
فقط قیمت دوستی ها واسم تعجب برانگیز شد که چقد زود...
بگذریم...
.
.
.
و تو آدمک
وقتی خودت نگاهش کردی
وقتی تو جسارت این توهینو بهش دادی
وقتی تو "به دور از چشم من با اغیار می در سبو کردی"
وقتی تو نگاهم نکردی و نگاهت کردمو و بازهم نگاهم نکردی و حتی روتو برگردوندی
وقتی...
آی آدمک دلم ازت پره
بد جوری...
تو این روزا که میگن ببخش و دعا کن و آرزو کن از خوبی برای دیگران و بعد برای خودت
تو همیشه اول نمازهای صبحم بودی
تو همیشه روبروی بهترین خواسته هام بودی اما...
اما حافظ انگار بیشتر نا امیدم می کنه:
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...
آی آدمک دلم خونه
تا کی من ببخشم و دعا کنم
پس تو کجایی
خدا کجاست
وعده هاش کجان
آدمک...
.
.
.
گاه می خواهم برگردم
از تمام این سطرها که سالهاست رفته ام
اما هنوز در چقدر این ناپیدا تاریکم
و خوب می دانم
در امتداد پیراهنت
مقصد خیابانی ست که به سیب می رسد...
"نادر چگینی"
.
.
.
فعلا بی خیال
ترجمه هام مونده
فراموشی فعلا و فعلا و فعلا تا...
چقدر جالبه ها
آدما وقتی از خواب پا میشن چقد بد عنق و بی حالن
سر سفره موقع سحر هی با این و اون شوخی کردم دیدم اصلا توو باغ نیستن اصلا
از خیرش گشتم اومدم پشت میزم و این چند دقیقرم بخورم و بیاشامم تا 17ساعت گشنگی و تشنگی بلکه کمی راحت تر تحمل شه...
جسم بی جسم من آخ طاقت این همرو نداره....
من در این آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ریگی لبخندی...
کفش هایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا
مثل هوا با تن برگ
بوی هجرت می آید
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد سهراب !
کفش هایم کو؟
.
.
.
گلستانه شهرام ناظری این نیمه های شب ی حال و هوای خاصی داره وقتی که با این قشنگ حرفهای سهراب قاطی پاتی شده....
موسیقی
احساس
دوست داشتن
شکست خوردن
این ها گریز ناپذیر صفات بشرن
نمی شود برای نداشتن یا داشتن خرده گرفت
بگذار دیگران پشت سرت از انزوا و یخ بودنت خرده ها گیرند حتی آنهایی ک...
آنچه مهم است خودت هستی، احساست، این روزهایت،و تو ای آدمک من
و تو آی آدمک من ، تو هم برایم مهمی، همانی که من برایت مهم نیستم این روزها برایم مهمی
آدمک باز هم فرو بلعیدن تمام دوست داشتنی هایت بی هیچ دلیلی
تو که خود می دانی
تو که خود انسانی
تو ک خود...
چرا نمی گویم ولی...
.
.
.
این لحظه ها را با حل سوالای کنکور و خوندن حافظ و قهوه خوردن گذروندن زیادم بد نیست
و گاهی هم...
گاهی هم گذاری ب تو آی آدمک
می گذرد تا سحر و بعد سحری هم کمی درد و دل با خدای خودم بعدشم
.
.
.
امشب یعنی دیشب از اذیتای این پسرخاله ی...م ب مادر بزرگم شکایت می کردم و ی خرده حرف زد و آخرش من قانع شدم..
گاهی وقتا بزرگی ب سواد نیست
دوست داشتنین
خدا حفظش کنه واس هممون
دیگه بعد آقا تحمل ی مصیبت دیگرو ندارم مخصوصا که داشت باز ازون حرفهایی می زد ک دلواپسم می کنن
این روزها جامه ی بیهودگی به تن کرده ام
روبروی خندهایت ایستاده ام و چشمانم را بسته ام
ساعت را بگذار بگذرد
گذار آن بر من و تو چه شاید؟!
برگرد و چشمانت را بدوز بر صفحه ای ک از رنگ بیرنگ بیهودگی هایم بر کشیده ام
می بینی
شک نکن
خواهی دید رنگ بیهودگی ام را...
تبصره:
-حضرت امیر می فرمایند ارزش هر آدمی ب اندازه افق دید اوست، ب خود ک می اندیشم ارزشم را بازتعریف بیهودگی می بینم ک همان بازتعریف بی ارزشی است و براستی این سزای آدمی نیست در این چند روزه ی دنیا ک خود سراسر سرگردانی ست و چ بد ک آغشته اش کنی ب رنگ بیهودگی...
-در این لحظه ها "نوای نی" استاد آرامم می کند گویی ولی چ بد ک این سکون برخاسته از بی بنیادی چند صباحی بیش نپاید...
خصلت آدمای بزرگ رو دوست دارم
هیچ وقت ادعایی ندارن
همونن ک هستن
حرف ک می زنن
رفتار ک می کنن
درس ک می دن
اونوقته ک بزرگیشون معلوم میشه
.
.
.
کلاس امروز خیلی سنگین و البته خوب بود
فکر نمی کردم بعد اعتراضم ب کندی درس دادنش با همچین سرعتی درس بده
آخرای کلاس یکی از بچه ها ی تیکه ی بدی ب معلم ها گفت
من خودم خیلی بهم برخورد
اما استاد ب روی خودش نیاورد و روی برد فقط اینو نوشت از حافظ:
"من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
و اینو گفت ک بچه ها یادتون باشه گاهی وقتا بی زور و زر بودن بهترین چیزیه ک آدم می تونه داشته باشه و اگه از حافظ نوشتم واس اینه که عاشقشم واس اینه که چند سال تنهاییم رو توو آلمان باهاش سر کردم
ب این فکر کنید ک اون فرعون مصر چی شد بعد هشتاد سال ستمگری
بچه ها باز سیاسیش کردن و گفتن و ایشال.. فرعونای ما هم....
اما باز سکوت کرد و گفت تقصیر شماها نیست جونید و هنوز..."
من افتخار می کنم ک همچین استادی دارم
بزرگترین و دوست داشتنی ترین چیز ک واس من متانت باشه توو تمام حرفها و رفتاراش معلومه
ich sage immer herr siahpoosh ist sehr nett und freundlich
بعد کلاس تند رفتم بهش رسیدم و گفتم استاد ببخشید اگه بچه ها ناراحتتون کردن
اما مثل همشه با متانت گفت: "گفتم که پسرم جوونید خب
درس ها رو یادت نره
چند جلسست مثل قبل نیستیااا
ازت بیشتر انتظار دارم..."
ich habe nicht sie
oder sie haben ich
und sie usw
ich denke langsam langsam und du bist fleisig
du sagst immer das ist gut sehr gut
aber das ist falsch
wo bist du jetzt?
wo?!
nicht verstehet was ich sage?!
ich sage immer:
bitte wiederholen meinen name
was heist sie
nicht der mannn
nicht meinen freundin
nicht my frau
nicht...
.
.
.
i couldn't imagine the fruitless strive
i can not imagine the postpone of your oath
dummy listen to me
baby listen to me
you are my hallucination??
no you are my heart
you are everything
your angel but in dirty skin
wash your face my dummy
your belong me
only belong me
you are my heart
my breath
my life
you are only for
dont let anybody catch you from me
from my mind
from my hopelessness
from my...
halloo my dummy
wash your face
you are still for me even now until eternity.