دوست دارم نباشم
برای هیچکس
حتی
برای
خودم
.
.
.
حتی احساس می کنم
روح و روانم به قول او خیلی سرکش است!
چقدر حرص خوردم امروز از دست این خواهر و برادر
امین و صبا
اول که میان قزوین چقدر دوست داشتنی اند اما یه خرده که می گذره حال آدمو بهم می زنن
کم کم می خوام دو میدانی رو شروع کنم
چون فکر می کنم علم جدای از ورزش واقعا نمیشه
روزهایی که دائما با کتاب می گذشت
آری می گذشت اما با چه قیمتی
فکر می کنم همون چندساعت ورزش هفتگی ارزش داشته باشه
این هم اخرین ساعت هایی که فرصت بودن توو کانون آرامشو دارم
بازم تهران
بازم تلاطم
بازم سرعت
و باز هم هیچ!
ی پسرخاله احمق داشتن هم واقعا مکافاته!
12سالش بیشتر نیست اما کارایی می کنه که آدم می خواد خودشو دار بزنه
صبح وارد اکانتام شدم دیدم احمق توو فیس بوک عکس کلاغ گذاشته رو پروفایلم
توو جامعه شناسان مزخرف نوشته
برداشته از ایمیلم مزخرف سند کرده به این و اون
داشت قلبم وای میستاد
فقط منتظر بودم سنت باکس یاهووم بیاد بالا
تا مبادا احمق به سه چهار نفر ک واقعا برای من حساس بودن مزخرف نفرستاده باشه
که خدارو شکر نفرستاده بود
نمی دونم احمق از کجا پسوردمو درآورده !
دستم بهش برسه ی کتک مفصل نثارش می کنم
سال به سال می گذره اما این آدم نمیشه
دلش خوشه توو تجریش زندگی می کنه
اما به خدا ب اندازه ی دهاتی شهرستانی هم فهم و شعور نداره !
ی لحظه یاد آقا افتادم دلم گرفت
با این ک بچگیاش خیلی شرتر از الان بود اما آقا هیچ وقت رفتار مهربونش باهاش عوض نمی شد
گاهی وقتا به شوخی بهش می گفت امین سال به سال می گذره اما تو آدم نمیشی!
چه روزهایی بود اون روزها که دیگه انگار معنایی ندارن
ریتم زندگی انگار تند بود
اما زندگی زیبا بود به رغم نداشتن خیلی چیزها
چون اون موقع خانواده هسته ای معنایی نداشت
oops i wish exprience again extended family
may god bless us again
may...thats it
امروز گذاری به روستا خوب بود
امروز بار سومش بود که گفت مزاحمی
امروز بار سومش بود که خریتش را ب رخم کشید
امروز لهیب آتش را دیدم و برگ های سبز درخت گردو
امروز دود آتش و تمیز کردن باغ باز تنگی نفس را بیشتر
امروز و فردا از این آسم لعنتی خفه میشم
این هم امروز و فردای لعنتی من.
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید دلتنگی من
زیبا
زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده تا چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنی شود...
نه اصلا من باید چکار می کردم ک تو اینجوری حرف می زنی؟!
به من چه دخلی دارد که جامعه شناسان راکد و بی روح است؟!
مگر دست من است؟
من چطور به یه عده... دل خوش کنم که بعد از دوسال نود درصدشان حتی یکبار گیدنز را نخواندند
به من چه ربطی دارد جناب دوست؟!!
آری همان که تو می گویی پاش بیفتد درش را گل می گیرم
اصلا تو راست می گویی من اشتباه کردم که این مدیریتو قبول کردم
اصلا من مغرورم
هرچه تو بگویی
دست از سرم بردار.
چون به هر حال مرگ نزدیکه... "
به هر حال مرگ نزدیکه!
آره خب نزدیکه اما ی چیز زشت و زنندش می کنه
این که با مفاهیم بازی بشه
من از این متنففففففرم
من اگه چیزی می نویسم و اگه از زندگیم میگم همونیو میگم ک هست و لاغیر
اما...
بی اخلاقی ها رو اینگونه توجیه کردن شاید بزرگترین و زننده ترین پارت این داستان بود
صادقانه بگم: هیچ وقت دوست نداشتم فاعل این داستان کسی باشه با اون همه سجایا ک من ب اشتباه در ذهن خود ساخته بودم
کاش این همه برچسب نمی شد و ب تو نمی چسبید
دغدغه هایت چقدر نزدیک و دوست داشتنی بود
کاش دروغ بودنش را نمی دیدم
کاش.