افلاطون حرف جالبی داره توو یه کی از کتاباش که فکر کنم توو جمهوری باشه اما دقیق یادم نیست
این که اونی که میگه ظلم بده فرقش با اونی که ظلم می کنه در چیه:
اون نمیتونه ظلم کنه وگرنه می کرد و این که قدرت مایه فساد است لزوما و لزوما و لزوما
شاید ایده آلی فکر کردن خیلی ها با این گزاره ها جور در نیاد اما واقع امر این است که همین است
من یاده یه بچه افتادم که با شدت و حدت بحث این می کرد که رابطه ی با جنس مخالف نباید شروع شود
و حتی اگر شد نباید از چارچوب ها فراتر رود
و حتی اگر رفت نباید در تناقض و تضاد با ارزش های جریان حاکم قرار گیرد
ولی من دوس دارم از این گزاره افلاطون استفاده کنم و اینو بگم:
کسی که میگه من از رابطه ی دوستی با جنس مخالف متنفرم
صرفا و صرفا یه دروغ گوی احمقه که یا میدونه داره مزخرف میگه و یا نه
و اینه که بارها و بارها رابطه های دوستانه ای رو دیدم که باورم نمی شد اولش
که این آدمو این حرفها....
کم از این رابطه ها حتی توو گروه خودمون ندیدم که در پستوی انزوای از جمع شکل می گیره و ادامه پیدا می کنه
انسان ظرفی است پر از غریزه
و انکار کردن این غریزه ها احمقانه ترین کاری است که می توان کرد
و من انکار نمی کنم این غریزه ها رو و از گفتن رابطه هایی که شکل گرفت و داغون شد هم ابایی ندارم چون تجربه های بچگانه گاهی عمیق ترین تحلیل های علمی را ایجاب می کند
و من حال بعد از روزها و سال ها دیگر رابطه برایم مهم نیست
تحلیلش مهم است
چنان که در مورد فرهنگ چندملیتی هم همین گونه بود!
اونقدر خسته ام که یه چشمم به مانیتوره و یه چشمم به جای نرم و گرم خوابیدنم
امروز برای من زیادی سنگین بود
انگار زندگی ساده و راکد من تعجب کرده بود از همچین تلاطمی یهو
صبح اول وقت میدون توپخونه و طرفای بهارستان
دفتر روزنامه رسمی کشور
دیوان عدالت اداری
میدون امام حسین
بعدشم مترو و نمایشگاه
خسته کننده بود
چه چیزای جالبی دیدم امروز
اما واقعا نه حال نوشتنشو دارم و نه انگار یادم میاد
به اندازه ی تمام پولام کتاب خریدم و اگه نخونمشون از عذاب وجدان می میرم
از رفتارهای مردم از تضارب عقاید در اتوبوس گرفته تا معماری سنتی و انسانی تر طرفای بهارستان
از اتفاقات داخل نمایشگاه و تجربه دوباره موتورسواری لعنتی و هراس آور با دوست احمقم
از دعوای با حراست گرفته تا مواجه با یه عده الاغ که همه چیو به ریش می بینم اما پاش که میفته مثل یه کثافت هرچی از دهنشون در میادو هرچی که می تونن و می کنن
از شام هولهولکی تا مسفت یک ساعت و نیمی به میدون آزادی
از بحث های انتقادی تا آشنا شدن با خانم گروسی که بسی افتخار بود برام
از سوالاتم از ایشون گرفته تا بحث های مردم شناسی و زبانشناسی که رشته تخصصی فوق ایشون است و.....
که هر کدامش کلی است برای نوشتن که حالش نیست
و حال که دمی بیش نیست که رسیدم به خونه ترجیح میدم بخوابم
چون مثل یه جنازه ام که بعد 48ساعت فقط باید روغن کاری بشه
و روغن کاریشم فقط خوابه.
امروز روز جالبی بود
فکر نمی کردم دیدن اسم یه آدم توو لیست اردو همچین برخوردهایی رو ایجاب کنه
الاایهال من برام مهم نبوده و نیست حالا اسمش هرچه بگذارن برام فرقی نمی کنه
جالب بود
اون روزها فرار می کرد اما حالا هی جلوی چشامه
ادعاهاش که یادم می افته عقم می گیره
باورم نمیشه یه آدم انقدر راحت حرف بزنه بد بزنه زیرش بد توهین کنه در حد لالیگا بعدشم....
واقعا نوبرشه بخدا
ما هم خواهر برادر داریم اما اینشو ندیده بودیم
اصلی که بارها من گفتم و تو تایید کردی یه چیز بود
چند حرف بیشتر نداشت
"اقناع و نه طرد"
اصلی که حتی یکبار هم بش عمل نکردی حالا تو....
گفتم از آدمایی که طبقاتی فکر می کنن متنفرم
گفتی من ماحصل فرهنگ های مختلفم!
به رک بودنو صراحتت می نازیدی اما نمی دونستی اینا توو جامعه ی ایران واس آدم افتخار نمیشه ننگ میشه
امروز یکی می گفت وبلاگتو به گند کشیدی
خودتم به گند می کشی
اما برام مهم نیست
چون کله خرابم
گوش می کنم به حرف بقیه اما خودم تصمیم می گیرم
اصلا می دونید چیه
فرق من و باقی این احمق ها توو یه چیزه
این که من ظاهر و باطنم یه کیه اما...
می دونید گافمن می گه اونایی که پایگاه طبقاتی اجتماعی برتری دارن یا بهتره بگم قدرت بیشتری دارن بهتر میتونن روی صحنه بازی کنن و پشت صحنه رو حفظ کنن
اما من نه می تونم و نه دوست دارم
ترجیح میدم همونی باشم که هستم
حالا به هر دلیل...
می گفت یکی ننویس این حرفارو
می گفت من که نمی دونم واس کی می نویسی اما با این کار اون طرف فکر می کنه کیه!
من همچین قصدی ندارم بخدا
می گفت چرا هدف هات انقدر کوچیکه که این مزخرفات شده هدفت
باید بگم اینا هدف من نیست و من از سر دلتنگی می نویسم
برای خودم و نه برای بقیه
به من چه ربطی داره که یه عده بیکار این مزخرفاتو می خونن !
می گفت ادبیات وبلاگتو به گند نکش
منم می گم هر جور که دوست داشته باشم می نویسم و ملاحظه هیچ بنی بشری رو هم نمی کنم
اینجا مال منه
مال مال من
فقط برای خودمه برای نوشتن خودم
اصلا بهتره بگم چاردیواری اختیاری!
تموم شد و رفت!
خدایا دارم میمیرم
سرماخوردگی ام اضافه شد
امروز که پامو گذاشتم کلاس انگلیش یهو نگار گفت:
hello depress boy where were you three sessions ago!
منم با کمال خونسردی گفتم خواب بودم
گفت چی؟؟؟
گفتم خواب بودم خب!
گفت یعنی چی خواب بودی؟
گفتم یعنی خواب بودم دیگه
جغد نیمه شب خوب خوابش روزاست دیگه
طفلک کلی بعد کلاس نشسته منو نصیحت می کنه
بیچاره نمی دونه بابا من خرتر از این حرفام
و...
بگذریم دلم مامان درمانی می خواد
آخ توو این وضعیت سوسیس خوردن نمی دونید چه کثافتیه!
حالم داره بهم می خوره
دوس دارم به اندازه کل بشریت بخوابم
فردا هم که کنفرانس دارم معلوم نیست چه مزخرفاتی می خوام بگم
دیروز یکی از بچه ها می گفت یه خبر بد دارم برات
منم مونده بودم خدایا می خواد چی بگه یعنی!
آخرش گفت اون اونم میاد اردوی کردستان
من خشکم زدو گفتم خب به درک!
برای من جالب بود
نگران می شوی حالش را می پرسی سوء تفاهم می شود
واقعا تعجب کردم
من اونو به عنوان همکلاسیم نگاه می کردم و نه هیچ چیز دیگه !
ظرفیت آدما فرق می کنه زیاد نباید به دل گرفت!
.
.
.
امروز روز جالبی بود
استخر انگار کالبد کرخت و بی روحمو زنده کرد
بعد اون تجربه اولین موتورسواری توو تهران جالب بود
یعنی بهتره بگم فوق العاده بود
مامانم اگه بفهمه همچین غلطی کردم دق می کنه
این احمق هم که مثل آدم راه نمیره
چند بار واقعا دیگه اشهدمو خوندم...
از وسط دانشگاه تا خیابون انقلاب حدود ده مین واقعا ترسناک بود
اما جالب بود
سر راه خوابگاه دانشگاه تهران
و حسین که فلسفه می خونه
انقدر باهاش بحث کردم بیچاره رو داشتم دهنشو صاف می کردم
آخ احمق یه کتاب راجع به فلسفه غرب نخونده اومده با من بحث می کنه
دیوانه ی دگم
از اون به بعد خیابون ولیعصر باهال بود
بعدم که از درکه سر در اوردیم
از نون شیرمال و میوه و هنونه و کلی آتا آشغال خریدیم
دستام داشت از جا کنده می شد از بث سنگین بود
بگذریم موتور سواری توو تهران واقعا خوبه چون اتلاف وقت رو به حداقل می رسونه
بگذریم از این طرف هم رفتیم مجتمع تجاری ولنجک
صد بار از کنارش رد شده بودم اما د اخلش نرفته بودم که رفتم
کار ندارم اما جای امثال من نبود
فاصله طبقاتی رو با تمام وجودت لمس می کردی
تفاوت فرهنگی رو با تمام روح جسمت می دیدی
مردمی که 180درجه با آدمای عادی فرق داشتند
بی قیدی مذهبی رو به عینه میشه دید
سست شدن هنجارها و حتی تناقضشون محسوسه
وضعیت آنومیک هشدار دهندست اما کیه ک بفهمه
فعلا دل ها خوش است به همان اقلیت اما بنیان با آنها حفظ نمی شود
این حتمی است
اما خرند دیگر نمی فهمند
(من چقدر بی ادب شدم امروز)!!!
الانم که اینجاییم دیگر ملالی نیست غیر از یک اسپاگتی که منتظر آشپز است
و آن یکی من نیستم
چون مثل جنازه ایم که فقط یک قرن خواب لازم دارد
بگذریم بابا
جغد نیمه شب را چه به این حرفها!
امروز روز سختی بود
فکرش را بکنید اردو بود
آن هم از نوع آمار
!
کلافه کننده بود بخدا
بی خوابی داشت خفم می کرد
۹صبح تا ۴بعد از ظهر!
بعد نبود حداقلش این شد که آمار توصیفی تمام شد