درام آخر

خب

سپاس مر خدا را 

که این داستان هم بدین گونه به پایان رسید...

آری داستان مجتبی و فاطیمای خیالات او به پایان رسید 

خوشحالم 

احترام ها باقی ماند 

منیت ها به کناری رفت 

صداقت بر تخت نشست 

و انسانیت محور و مدار آینده امان شد

خوشحالم چون خوی انسانی پایان بخش این درام دو سال بود  

شادمانم چرا که نه او آزرده شد و نه من رنجور 

آرام و خوشحالم چرا که حرص و آز انسان پست به کناری واگذاشته شد 

و این بار عشق بود و احساس به معنای وسیعش که آرامم کرد

و عشق و احساس و محبت کلید زندگی بشر امروز این بار در دستان ما بود 

و بدین سان چنین پایان یافت چرکنویس هایی از پستوی ذهنم...

آری چنین زیبا و شعفناک به آخر رسید داستان معناباختگی نمایشنامه های من و خیالاتم 

آری 

the dumb waiter  

بدین سان زیبا به پایان رسید 

.

.

.

.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم انی اسئلک فیه ما یرضیک و اعوذبک مما یوذیک و اسئلک التوفیق فیه لان اطیعک و لا اعصیک یا جواد السائلین

.

.

.

و دوستان خوب و خنده های بی دریغی که گویی ارزششان قیمتی ندارد 

سعید و حامد هردو تیم ملی کار یکی دو میدانی و دیگری فوتبال 

و دیگر دوستانی که اگرچه نیستند اما خاطره هایشان که هست!

.

.

.

چرکنویس های بی زبان و بی دست و پایم دیگر چاره ای نیست 

تمام برای تمام برای تمام...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد