پلان بیست و چهارم

این دیگه احمقانه ترین چیزی بود ک می شد اتفاق بیفته

" سلام آقای لشگری ؟

بله ! شما؟

من ریحانه حسینی هستم خوبین شما؟

می دونید این روزا دوستام شوخی های احمقانه و بی مزه ای باهام می کنن منم بالطبع ب هر حرفی...متوجه هستی دوست عزیز ک؟!

نه آقای لشگری من حسینی هستم الان وقت ندارم فردا باهاتون تماس می گیرم""

بله!!!

چقدر جالب بود ک این خانم محترم ی دفه ی آقای بیست و اندی ساله از آب در اومد

ای خدا 

تو این روزا دوستای آدمم انقدر شعور ندارن ک با هرچی و هر کی نباید شوخی کرد !


دیدی ای مه


این چند روز ک گذشت هوا ابری بود

من عاشق این روزا ایم ک خسته میشمو...

دیدی ای مه استاد رو می گوشم




پلان بیست و سوم...

بحث سربازی و بدبختی های اون بود دیشب

تا نیمه های شب بحث کردیم 

پسر خالم زیر بار حرفام نمی رفت

تا نیمه های شب حرف زدیم آخرشم هیچ 

.

.

.

من نمی خوام از تو و کل دار و ندار تو متنفر شم 

کثافت ! کاری نکن ک اصولمو زیر پا بذارم

دهنتو ببندو خفه شو فقط 

واس من از خدا و پیغمبر نگو 

عقم می گیره از حرفات...


پلان بیست و دوم

از این روزایی ک گذشت راضی نیستم از برنامم کاملا جا موندم البته دیر نشده اما از نظم خارج شد دیگه 

تا ورزشگاه و کلاس زبان رو با چرخم میرم 

حال میده منم ک دیوانه و عاشق سرعت

البته چرخ ک سرعتی نداره 

تو ترافیک حال میده...

توو راه ک می رفتم پوشش زن توو جامعمون واسم شد سوال

خیلی عجیبه انگار اصلا تخیلیه 

نه ایرانیه نه اسلامیه و نه غربی...

کاملا ترکیبی و منتج از ی سرگردونی و آنومی 

بارها دوست داشتم کتاب دکتر شه شه رو با عنوان زن و تاریخچه پوشش سر رو بخونم 

البته منظورم از پوشش همین پوشش فعلیه 

اقدام تکراری پلیس در تکرار دوباره ی طرح شکست خرده فقط خنده داره

اما اینم نمیشه بالاخره یا توو این مملکت چیزی ب سم حجاب هست یا نیست 

توو اتوبان میری از هر ی ماشین در میون زن ها روسری ندارن 

توو پیاده رو راه میری طرف روسریش میفته تا ده ثانیه زحمت درست کردن ضد ارزش ب ارزش نمیده 

مردم رو نمیشه با معیارای ایدئولوژیک معرفی کرد 

نمیشه گفت مردم از ارزش ها فراتر میرن چون نفهمن 

فقط ب laypersons ب قول انگیلیسیا میریسیم دیگه قاعده ی ایدئولوژیکی معنا نداره 

مردم نمی خوان این ارزشو

باز هم میگم منظورم عامه ی مردمه !

اومدنی توو داروخونه یکی از همین خانومای بد حجاب عامه ی مردم رو! دیدم

هی گفتم اینو بیار هی گفتم اونو بیار 

دیگه ی جوری نگاه می کرد من از روو برم منم ک...

.

.

.

ایران پر از پلورالیته 

قشر مرفهی ک جدای از اکثریت مردم روز ب روز فربه تر میشه و مردمی ک حتی ب نون شبشونم محتاجن و کمم نیستن مع الاسف 

از آدمای طبقه بالا هیچ انتظاری نمیره 

نمیتونن ورای اون چیزی ک هستن فکر کنن

اما این داستان برخورد این همه ، من فکر می کنم کاری کند کارستان

و چطور جمع ش خواهند کرد خدا می داند!


اخلاق؟!

اخلاق؟!

با چ ق می نوسینش حالا؟!

من همانم ک فکر می کنم !

ب قول...

من...

.

.

.

halloo my dummy 

this the time you and me gratify the life

the humanity

the right that you lose it against nonelessness

halloo my dummy 

the morality died

morality that you believed it and me too 

and now my reaction reflect your behaviors in the past

halloo my dummy 

how long do you want to continue this dirty story

i don't know but certainly it is not so long.

.

.

.

i forced ignore one of my moral principles a few minutes ago

but don't measure them as is customary

im not as impurity as you

don't forget that dummy

اکنون دل من شکسته و خستست...

ما چون دو دریچه روبروی هم

 آگاه  ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

اکنون دل من شکسته و خستست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد...((م.اخوان))

.

.

.

آدمک تو می دونی تنها رفتن این راه سخته

مگه نه آدمک؟!

ها آدمک؟؟؟

با توام آدمک !

خب حرف نزن...

ولی بدون سرکوفت نیازهای خفته در نهاد ژرف تمناهای وجودم دیگر...

دیگر آدمیت را گرداگرد علامت ؟ ب دار آویخته !

لعنتی ب دار آویخته !

ب دار آویخته...

 . 

نیمه شعبان گذشت و انگار ک نه انگار ک یکسال پیش من بی لیاقت توو همچین شبی کنار کوه حرا داشتم دعای فرج می خوندم و حالا... 

بگذار بچرخد چون چرخش نخبگان...

مامانم می گفت بچه ک بودم ی نوع اگزومای خاص و شدید داشتم

ی نوع حساسیت شدید پوستی ک از هر ی میلیون بچه ی بد شانس مثل من دچارش می شن

کلی دارو و متخصص و فوق تخصص پوست هیچ غلطی نمی تونستن واسم بکنن

روز ب روز بدتر از دیروز 

مامان می گفت تمام عمرمو صرف بغل کردن تو کردم ک مبادا بلایی سرت بیاد

می گفت منتظر بودی ی جای زبر پیدا کنی 

مثل پشت فرش و...

همش مشغول خاریدن خودم بودم

هرچی عکس از اون موقع ها دارم ی بچه دوست داشتنی و البته با صورت و دست های قرمز و ملتهب شده

خدا می دونه اگه ی خرده بوی سرخ کردنی یا مواد آرایشی بهم می خورد چی می شد!

آرشیو عید سال 75 رو ک می دیدم از خودم ی بچه شرور و... می دیدم

ی جا انقدر گریه می کنم ک بابام بهم میگه "یا گریه کن یا..."

منم ک اینقدر بی ادب و پر روو می گم: "به تو چ ؟ دوست دارم!"

انقدر شرور بودم ک وقتی دختر داییم فروغ خواست چرخمو سوار شه ازش گرفتمو و فرار کردم

چ صحنه های بدی هم ازم ثبت شده واقعا!

شاید تمثیل قشنگی نیست اما اگه شاید اون روزا از معدود بچه هایی بودم ک باید ی همچین ناراحتی پوستی ای رو تحمل می کردن الان هم از معدود آدمایی ام ک اینقدر حساس و گوشه گیر هستن ! 

آره آدمک جون من زیادی حساسم تو دیگه خرده نگیر خودم می دونم !

بگذار بشود اصلا چون نخبگان پارتو 

آنقدر بگردد و بچرخد تا آخرش نخبه ای خاص و حساس و گوشه گیر و گنده دماغ درست بسان شخصیت مزخرف خودم روبرویم قرار گیرد....

آری آی آدمک بگذار بچرخد چون "چرخش نخبگان" پارتو !