-
...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 00:24
نمی دانم برای که باید بنویسم بارها در پیش خود به این می اندیشم که با که باید گفت این روزها را ساعت ها و روزها می گردم به دنبال آن که باید گفت با او این دردها را هرچه می گردم نمی یابم هرچه می نگرم نمی بینم به راستی آیا ما گمشدگانیم یا فقط گمان می کنیم که گم شده ایم ! هر چه می اندیشم در این روزمرگی های بی پایان نشانی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 00:52
مغزم بحار می کند دود می کند فقط می خواهم آتش بگیرد و بسوزد و تمام شود تمام تمام شود اشک هایم خشک می شوند دلم می خواد ببارند دلم می خواهد راحت بنویسم نه تصنعی و جوب به دست همانند کور سویی که الان بر تخت دراز کشیده و می نویسد یادم است شیرین عزیز یادم است که می گفتی که هوشمند باش یادم است که می گفتی آینده نگر باش حرف از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 00:03
از این که سختی تمام وجودت رو مثل آسفالت خیابون صاف کنه واقعا لذت داره دلم می خواد این روزها و لحظات رو همینجوری لای منگنه بمونم تا مقاوم شم مثل کووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه.
-
بعد از مدت ها...باز هم دلتنگی !
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 19:23
از خودم راضی نیستم ... فرصت های زیادی از دست رفت هنوز که هنوزه نتونستم با خیلی از مشکلات شخصیتیم کنار بیام اما به هر صورت این ماییم که آینده رو می سازیم پس امیدوارم باشد که با اراده ای همچون فولاد و امیدی به اندازه بی کران ها و و اهدافی به اندازه آسمان ها و برنامه ای چون پازلی پیچیده و توو در در توو به هر آنچه که...
-
امروز...
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 11:11
امروز دو ماه به پایان 90 امروز 2 + 2 امروز سالروز انفجاری از نوع نور ! امروز نفرتی عمیق تر از بنیاد بی بنیادی های کشور من امروز استوانه ای کج و معوج ایستاده بر دستان مردمی رنجور امروز نه نشاطی بر جای است و نه تعهدی به عمق روزهای نخستین امروز آنچه می بینم بس دور و نابهنجار است از آن اتوپیای پر از توهم روزهای نخستین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 19:36
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیغم و من غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی... . . . خدایا چقدر آرامم می کند این تکه زمزمه های...
-
21 هم تمام شد...
جمعه 23 دیماه سال 1390 20:23
این روزها همه اش در من برف می بارد آنقدر سنگین که آدم برفی ها در من امپراطوری راه انداخته اند و من... حتی جرئت خندیدن به دماغ های هویجی شان را ندارم! این روزها زمستان تر از زمستان ای ام که در آنم و چهلچراغی از قندیل و بغض آویزان کرده ام اینجا درست بالای سر شومینه ای که تو در آن هیزم نمی ریزی! . . . مهدیه لطیفی . . ....
-
نمایی از جامعه ام 3
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 13:53
از صدای این طبل ها بیزارم که خواب هیچ دیکتاتوری را پریشان نمی کند... همه چیزمان را ربودند از عدالت علی تا حقانیت حسین و حال 1400 سال گذشته است و تنها چیزی که با نهایت تاسف در هیچ کجای این همه عزاداری نمی توان دید درک این همه ظلم و جور است مردمی ک کور شده اند و نمی بینند و به مظلومیت چه می گریند ؟ نمی دانم زیاد نگذشته...
-
چرا تنهایی و چرا تا بدین حد بزرگ؟!
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 18:12
ich schribe das tenslotte doch gelukkig bin ich.... . . . بلاخره نوشتمش می خواد چاپ شه یا نشه به جهنم مهم اینه ک اول راه سنجش نشاط اجتماعی بود گام اولو برداشتم شاید بشه یکی از مهمترین پروپژه های تحقیقیم خیلی واسم مهمه اما فعلا باید رو مباحث تئوریکش متمرکز شم تا بعد ک از لحاظ روشی مسلط تر شم ! . . . نویسنده: مجتبی...
-
نمایی از جامعه ام ۲
جمعه 4 آذرماه سال 1390 14:23
امروز 24 نومبر خستگی می بارد از سر و رویم و چه بد ک چاره ای جز به روی نیاوردنشان ندارم کتاب دکتر شه شه هم خوب بود و هم بد ! احساس می کنم وقتش را ندارم ناهماهنگم.... . . . این روزها به معنای تنهایی می اندیشم همان ک همان ها می گویند: Loneliness از احساسم می گذرم و کمی به سطح تبیین قدم می نهم این روزها روزهایی است که به...
-
نمایی از جامعه ام ۱
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 19:24
خب نمی دونم از کجا باید شروع کرد قول داده بودم ننویسم اما زدم زیر قولم به پیشنهاد اوشون گوش می دم حیفم میاد کمپلت چرکنویس هایی از پستوی ذهنمو از صحنه ی روزگار حذف کنم به گمانم اگه گاهی بنویسم و چیزیو بنویسم ک ارزش نوشتنو داشته باشه یعنی نه از دلتنگی هام که از این ب بعد باید برای خودم باشه بل از آنچه که در این همه...
-
درام آخر
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 22:33
خب سپاس مر خدا را که این داستان هم بدین گونه به پایان رسید... آری داستان مجتبی و فاطیمای خیالات او به پایان رسید خوشحالم احترام ها باقی ماند منیت ها به کناری رفت صداقت بر تخت نشست و انسانیت محور و مدار آینده امان شد خوشحالم چون خوی انسانی پایان بخش این درام دو سال بود شادمانم چرا که نه او آزرده شد و نه من رنجور آرام و...
-
...
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 23:48
خدایا خیلی سخته فقط توکل می کنم به خودت...
-
...
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 19:21
چی می گی بعد سه سال... می فهمی داری چی می گی؟ چی از جونم می خوای... بمیرم راحت میشی؟؛!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! لعنت.
-
...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 21:47
نمی خوام هنونه بذاری زیر بغلم من تا تو رو نداشته باشم هیچی ندارم هی چییییییییییییییییییییی
-
دایالوگ لعنتی
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 20:04
khodaya chera injoori shod hlan do saate ru y khat mundam vay daram dvune misham chera comment gozashti chera mikham gerye konam faghat mikham gerye konam mikham gerye konam az dastet mikham bemiram faghat mikham nabasham nabasham dg chera man enghadr badbakhtam chera khoda...
-
سکانس پنجاه و هشتم
شنبه 14 آبانماه سال 1390 21:39
زمان مثل نقطه چین (ک این روزا شده تیکه کلامم!) می گذره die zeit verget sehr schnell نقطه ی هوتونو ک گذاشتمو و تایمو دیدم... یهو تعجیبیدم ! چقدر زود فینیش شد هنوز دویچ نخوندم ک ! ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
...
شنبه 14 آبانماه سال 1390 20:31
نه لخت پلیکانت را سر رستاخیز است بر لبانم نه بر جای ججای سوخته ی این عروج مزمن ات گلی ست ماندگار دلبرا حضور من اکنون چون شاهین است بر ترازو نه سر پروازی نه واکنای نماندنی بر جای
-
...
شنبه 14 آبانماه سال 1390 20:13
الان فقط ی چای لیمو و ی کیک شکلاتی و... و ی موسیقی آروم می تونه روح خسته ی آدمو آروم کنه شکلات و چایی رو نمی تونم ش ی ر کنم اما آهنگو چرا heart from yani
-
...
شنبه 14 آبانماه سال 1390 19:24
خوندن اس ام اس دوستی ک حالش چندان بهتر از خودمم نیست ی کمی بگی نگی حالمو بهتر کرد: روزگارا که چنین سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیر تر از دیروزم گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست زندگی باید کرد...
-
سکانس پنجاه و هفتم
شنبه 14 آبانماه سال 1390 18:45
The dumb waiter مزخرف ترین نمایشنامه ای ک خوندم اما امروز توو کارگاه بحث های خوبی شد Absurdity محوریت بحث ها بود هر کی از زاویه رشته ی خودش می دید بچه های ادبیات انگلیش افتضاح بودن ی بحث از کپیتال مارکس کشیدم وسط ترکوندم همشونو ! چقدر خوبه آدم گاهی وقتا احساس کنه ک ی کمی می فهمه البته ی کمی آ ! روزهای خوابگاه بد می...
-
دیگه نمی دونم !
شنبه 14 آبانماه سال 1390 18:43
ز روی مهت جانا پرده بر گشا در آسمان مه را منفعل نما... . . . مهم نیست نه؟ می دونی فروید چی میگه؟ می گه اگه ب ی نفر بی محلی کنی حس اعتماد بنفسشو ازش می گیری و اگه این کارو ادامه بدی ضریب هیجانیشو ب حداقل ممکن می رسونی و خیلی راحت پسیو و برکتش می کنی... چرا نمی فهمی فاطیما؟! کجایی ک اینقدر مغروری... شاهزاده پریونی یا...
-
سکانس پنجاه و ششم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 21:53
خب دیگه باید پاشم برم الان این نگهبان...آی تی میاد تصلا حوصلشو ندارم مرتیکه ی...
-
...
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 20:34
دلم یهو خیلی گرفته بیش تر از اون چیزی ک فکرش تو مغز چوبی تو بگنجه مخصوصا وقتی alone in the rain رو می گوشم هم کلا می رم توو فضا... seperation. dow
-
نزدیک تر بیا !
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 19:22
مثل ها مزخرف محض اند مثلا دوریم و دوست نیستیم ! نزدیک تر بیا ! آن دور ها که ایستاده ای چه بخواهی چه نخواهی دلتنگ می شوم آن دورها که ایستاده ای... تنم دی ماه است تبم بالا . . . مهدیه لطیفی
-
سکانس پنجاه و پنجم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 18:21
خب چی بگم ک زود تموم شه باید ی کم بی خیال تر پیش برم بخوام شلوغش کنم لطمه می بینم . . . داستان حراست و رابطه اجناس مخالف ! باز هم خنده دار و حتی چندش آور بود کم از این حماقت ها نمی بینم اما این یکی ی کمی بیش از خنده دار بود . . . امروز خوب بود خوندم تا الان و از الان هم می خونم تا... . . . شه شه رو نمی دونم چی بگم بش...
-
سکانس پنجاه و چهارم
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 19:09
ای بابا وقتی دلم می گیره اعصابم خورده خورده نمی فهمم چی باید بت بگم نمی فهمم... یا حرفامو می شنوی یا نه اگه می شنوی و باز می خندی و رد میشی نمی دونم چی بهتر از همون حکایت سعدی باشه برات نمی دونم خستم از لحاظ روحی وقت برای خودم ندارم این ک ی روز بیکار باشم پاشم برم سینما برم کوه برم... دلم یهو می گیره و ی خاطره درب و...
-
...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 21:44
فقط دوست دارم اینو بگوشم توو این لحظه های لعنتی ک تعادلم شده شبیه مسلولین اتاق سفید اوین تنها چیزی ک می تونه آرومم کنه: دانلود
-
ی لنگه کفش پاره
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 20:45
حکایت این روزای من: ی لنگه کفش پیر و درب و داغون افتاده بود ی گوشه خیابون هیشکی اونو ی لحظه پاش نمی کرد هیشکی ی لحظه هم نگاش نمی کرد می گفت که تنهایی و بی پناهی ی روز ب آخر برسه الهی ی لنگه کفش پاره بی کس و بی ستاره افتاده زار و گریون ی گوشه ی خیابون... لنگه کفش دانلود . . . محسن چاوشی
-
سکانس پنجاه و سوم
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 18:58
کنفرانست عالی بود ولی خیلی چیزا عالی نیست آدمک... . . . سنگدلا چرا دگر جور و جفا نمی کنی جور جفا بکن اگر مهر و وفا نمی کنی زخم دگر بزن به دل مرهم اگر نمی نهی درد دگر بده اگر خسته دوا نمی کنی... . . . بس کن دیگه باور کن این روزا سخت می گذره حالم بهم خورد از این همه آه و نفرین دلم می خواد آروم باشم بفهم...