نمایی از جامعه ام ۲

امروز 24 نومبر

خستگی می بارد از سر و رویم

و چه بد ک چاره ای  جز به روی نیاوردنشان ندارم

کتاب دکتر شه شه هم خوب بود و هم بد !

احساس می کنم وقتش را ندارم

ناهماهنگم....

.

.

.

این روزها به معنای تنهایی می اندیشم

همان ک همان ها می گویند:

Loneliness

از احساسم می گذرم و کمی به سطح تبیین قدم می نهم

این روزها روزهایی است که به روی مقاله ای با عنوان:

تنهایی...چرا تا به این حد بزرگ؟!

که نهایتا باید در نواندیش منتشر شود

کار می کنم

تنهایی چرا شده است جوهره وجودی زندگی ما؟!

چرا می دویم و می دویم و آنگاه که می رسیم باز هم تنهاییم

تنهایی عجین شده است با تار و پود زندگی امان گویی و چرا حتی به آن وقوف هم نداریم؟!

چرا تا به این حد در چهارچوب فورماسیون های دوگانه ی نظام کنش فرهنگی امان محصور شده ایم؟!

چرا نمی دانیم که تنهاییم؟!_حتی در خصوصی ترین عرصه های روتین شده زندگی امان،حتی در رابطه زناشویی_

چطور می شود تنفر را از وجودت غصب کنی بدانگاه ک حتی رنگ کمرنگ تنهایی را در رابطه زناشویی هم مشاهده می کنی؟!

چطور می توان سطحی تحلیلی برای گستره ابعاد این موضوع در نظر گرفت وقتی تنهایی جوهره وجود فرهنگی امان شده است و نه یک بعد از ابعاد آن؟!

ما تنهاییم چون فرهنگ امان به ما آموخته است که تنها باشیم

تنهاییم چون فرای شخصیت های گاها منزوی امان باز هم تنهاییم

تنهاییم چون همه را دوست نمی داریم

تنهاییم چون حتی گهگاهی که دوست هم داشته می شویم باز هم دوست نمی داریم

مگر غیر این است که " تنهاییم چون تنهاییم" !

 


نظرات 1 + ارسال نظر
theend جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

سلام

ممنونم از حضورت و آرزوی خوبت دوست گرامی

منم آرزو می کنم در اوج تنهایی نگاه خداوند دلگرمیت باشه

برقرار باشی و سربلند

ایام به کام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد