-
سکانس سی جهارم
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 13:37
حوصله ی نوشتنو ندارم وقتشم ندارم گور بابای این همه تلاطم...
-
سکانس سی و سوم
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 19:43
امروز ی کم بی حالی و کم خوابی اذیتم می کرد سعی می کنم برگردم به روال قبلی از بعضی ها دلخورم کسی هم ک باید می دیدم امروز رو هم ک ندیدم نمی دونم فعلا احساس می کنم نه حوصله و نه وقت نوشتنو دارم تا بعد bis dann
-
پلان چهل و دوم
شنبه 2 مهرماه سال 1390 12:32
داره میشه پلان رفتن انگار پلان چهل و دوم کم کم باید بار و بندیلمو جمع کنمو و بیام به شهر مزخرف ها ب شهر پر از شلوغی ها و ب شهر پر از بی چارگی ها ب کلان شهر زیمل شاید به ساختار پر از مزخرفی ک فردیناند تونس می گفت به جایی ک روزگاری رابرت پارک و برگس روزگارشان را در آن گذاردند آری به شهر و واژگان پر از بیهودگی اش چنان ک...
-
پلان چهل و یکم
جمعه 1 مهرماه سال 1390 22:20
ی زمانی زیاد دوس داشتم از زندگی نامه دانشمندای بزرگ بخونم خیلیم خوندم همیشه یا بهتره بگم اغلب پشت موفقیت اکثر مردای بزرگ ی زن بود ی زن ک... اما خیلی وقتا حتی مردای بزرگ زن ها رو ب سخره گرفتن خیلی وقتا این مردای بزرگ بودن ک... زندگی جامعه شناسا جالب تره اکثرا آدمای منزوی و... و شکست خورده از لحاظ عاطفی . . . دوس دارم...
-
اما باز قرمز می شود و قرمز می شود و قرمز...
جمعه 1 مهرماه سال 1390 22:11
چه میشود گفت وقتی چیزی نمیشود گفت آدم در گل می ماند انگار خلقمان کرده اند ک فقط به گل بنشینیم زانوان ما لایق نشستن بر قالی ابریشیمین را ندارند گویی نمی دانم چرا یهو احساس می کنم تمام می شوم و آنی نمی کشد ک دوباره آتش می گیرم و باز.... و باز می سوزم و... می سازم! آه خدایا! نیایش هایم اگرچه کمرنگ و بی رنگ است اما بوده...
-
...
جمعه 1 مهرماه سال 1390 11:15
فکر می کنم حق با هانا آرنت باشه: جامعه توده وار نه به دنبال فرهنگ بل به دنبال سرگرمی است حال جامعه ی ما کجای این طیف قرار داره؟!
-
پلان چهلم
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 14:38
باز هم از دستم افتاد حواسم از دستانم افتاد پخش بر زمین شد نگاهم جمع شد چانه ام بی مهابا افتاد صدایم به لرزه افتاد و باز هم شد ترس ترس ترس... . . . و چقدر خدایا بد می گذرد این روزها انگار دیگر ثانیه ها آزارم نمی دهند می گذرند و می گذرند و می گذرند گویی نگاهشان ب بی حاصلی ام می خندد...
-
حکایت سه نقطه
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 10:47
آنگاه ک پر از ابهام می شوم آنگاه ک می مانم چ بناممت آنگاه که می شوی پر از ابهام آنگاه... آنگاه "سه نقطه" برای حرفهایم بهتر است مگر نه آدمک؟!
-
...
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 10:43
میدانم می گذرد و دیر میشود می دانم نمی توانم دستانم را باز کنم و کودکانه بگویم : دنیا برای من است اما لطفش ب این است : خاطرم بی دریغ ،خیال تو را می دزدد و تو زندگانی مرا...
-
پلان سی و نهم
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 19:03
جدیدا زدم ب خط دیوانگی شدم ی ولگرد اینترنتی ک خیلی خطرناکه !!! هرچی پیدا می کنم می خونم بدون هیچ پیش زمینه و برنامه ای که چی مثلا ! آخریش ی مقاله ای بود : "کندوکاو معانی ذهنی مصرف کنندگان موسیقی" از فصلنامه مطالعات فرهنگی بررسی کیفی با نمونه ای از دانشجویان خوابگاهی شهر شیراز در کل جالب بود.
-
این جا سهم ما دلتنگی است
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 16:05
آمدن هایم را که بشماری ، رفته ام من از هر پنجره تنها تکان دستهایش را می شناسم صدای پاهایی که همیشه دور شده اند این جا سهم ما دلتنگی است خوابیدن بر شانه هایی که بیدار نمی شوند. "آزاده دواچی"
-
ما که رسیدیم ته خط
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 11:06
رفتم بانک تو راه چیزای جالبی دیدم دو تا دختر داشتن سیب زمینی سرخ کرده می خوردن ی پسر الاغ رد شد بشون گفت خیلی لاغری سیب زمینی هم می خوری!!! اون طرف تر ی عوضی ب دو تا دختر می گفت خانمییییییی سوارت کنیم ! ی کم میری اون ور تر یارو تو مغازه نشسته همینجور ملت رد می شن با چشاش می خوردشون همین ک دو تا داف رد شدن عوضی برگشت...
-
نما،پلان و سکانس فلان
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 20:57
گویی این بار دیگر باید از نمای فلان و پلان فلان و سکانس فلان با هم بنویسم بازم زیاد خوب نیستم نمی دونم از کجا شروع کنم دیروز شش نفر پلید رفتند و کلاس رو تشکیل دادن گفتم بهشون ک خیلی پلیدیددددددددددددد روش رو رفتم مث انتظاراتم بود حرف زیاد داشتم تا بزنم تو دهنشو و بگم دروغ نگو اما مث همیشه خفه خون گرفتن بهتره خوابگاه...
-
سالنامه یکم
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 19:44
بیست و چهارم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و نه نمی دانم چه شد که تصمیم گرفتم چرکنویس های انباشته در پستوی ذهنم را در این انبوه بی حاصل فرو بریزم نمی دانم شاید هراس از تنهایی بود شاید های بی هوی روزهای پر از یاس و بی حاصلی ام بود شاید نگاهی بی پایان بود برای چرایی ندیدن تو و شاید افسوسی بود پر از انتظارات واهی نمی دانم !...
-
اما اندر حواشی سکانس سی و دوم
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 20:59
عاشق با تو بودنم نگو نمیشه دستاتو تو دستم بذار واس همیشه حالا خوشبخت ترین آدم روی زمینم بدون عمرم تمومه اگه تو رو نبینم... . . . اما اندر حواشی سکانس سی و دوم: نمی دونم چرا از این جینقولک بازیا خوشم میاد البته فقط بعضی وقتاآآآآ....! نمی دونم چرا الکی الکی کلی خوشحالم ! چرا من اینجوریم هاااان؟! وقتی خودم نمی دونم لابد...
-
سکانس سی و دوم
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 21:15
نمی دونم از کجا بنویسم سرم به شدت درد میاد گرمای امروز حالمو بد کرد امروز در مجموع خوب بود کلی حرف که با بهزاد گفتیم و شنیدیم انتخاب واحد هم خوب تموم شد بالاخره با بیست و چهار واحد اومدنی انقلاب واقعا حالم بد بود خیلی دیگه داشت سرم گیج می رفت توو بین اساتید امروز دکتر تول رو دیدم ی خرده حرف زدیم ولی مثل همیشه بازم...
-
نمای هجدهم
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 19:31
امروز روز بدی بود انگار رفتم معاونت اجتماعی نیروی انتظامی دایره تحقیقات کفتم خب جناب من چ کمکی می تونم ب شما ب کنم؟ گفت خب ما ی پژوهشگر می خوایم واس تحقیقات کاربردی دیگه گفتم خب این تحقیقات کاربردی شما چی هست ؟! گفت کاربردی باشه دیگه ! مردک نفهم حرف زدن ی ادم عادی رو ب خدا بلد نبود ! گفتم خب من تاحالا ب عنوان دستیار...
-
depressed boy again and again
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 23:11
حرفای نگار هیچ وقت از ذهنم نمیره چقدر امیدوار بود و امید دهنده! چقدر دوست دارم دوباره ببینمشو بابت همه ی اون روزای سخت ازش تشکر کنم ولی اهمیتی نداره اون فقط توو زندگی من ی معلم بود روو انگلیسی و آلمانی مسلط بود همیشه هم ازم ناراضی ک... ب قول خودش: depressed boy again and again ! where are you?!in garden maybe?!come on...
-
باید تو رو پیدا کنم
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 20:04
نمی دونم چرا با این ک زیاد پاپ نمی گوشم اما بعضی ها ب یاد موندنی می شن مثلا تقدر شادمهر عاشقشمممم... کی با ی جمله مثل من می تونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی ب من فکر می کنی حس می کنم از راه دور آخر ی شب این گریه ها سوی چشامو می بره عطر تنت از پیرهنی ک...
-
سکانس سی و یکم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 21:36
الان برنامه ی ارائه شده واس ترم جدید رو دیدم خندم گرفت راستش حیف ک دکتر تول رفت البته من ک هر یازده واحدمم باهاش پاس کردم رفت اما... طفلی چ جگی سر میز و ریاست بود اون می گفت مال منه این می گفت نه مال منه خنده دار بود بخدا حالا رفت و ی عده ب مرادشون رسیدن خب ما ک بخیل نیستیم نوش جونشون طفلی دکتر مجدالدینم ک رفت...
-
...
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 22:57
یادم رفت بگم: کم کمک دارم ب اولین سالروز تراوشات چرکنویسی از پستوی ذهنم می رسم دلم می خواد ی خرده وقت صرف کنم و ی نقد جامع و مانع ب قول منطقیون بنویسم ب این یک سال پر از هیچ... امیدوارم تا 24ام بتونم و تنبلی نکنم...
-
پلان سی و هشتم
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 22:53
نمی دونم انگار ی جای کار می لنگه نمی دونم دقیقا چیکار دارم می کنم می ترسم... ولش کن بابا... نمی دونم دلم می خواد برم زیر دستگاه پرس له بشم یا برم زیر چرخ خیاطی دوخته بشم بهم یا بیفتم دست تو و مچاله تر بشم... کاش آدمک تو من بودی و من تو اینجوری راحت تر می شد درکت کنم و این همه بد و بی راه بت نگم ولی خب تو ک ب دل نمی...
-
پلان سی و هفتم
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 00:45
باز دارم بر می گردم ب زندگی مزخرفه پیشین الان چ وقت بیدار موندن و مثنوی خوندن و شام خوردن و موسیقی گوشیدن و میل زدنه آخ نه واقعا مث این ک بی شعورم حسابی...
-
...
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 19:40
چقدر خسته ام از مرور این همه خواب، تحمل این همه اندوه، دلم می خواهد پایان همه ی جمله های جهان یک علامت تعجب بگذارم و خودم را خلاص کنم! سیدعلی صالحی
-
پلان سی و ششم
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 19:12
برسمن بویان غبار غم چو بنشینند ، بنشانند.... . . . چقدر سخته حالا ک همه برچسبای فارسیم کنده شده نمی تونم درست فارسی بتویسم کلا دوست دارم فقط ب انکلیش بنویسم اما ب قول تو آدمک: فارسی را پاس بداریم... . . . گفتمش بیا عاشقم هنوز خنده کرد و کفت در غمت بسوز... و . . . نمی دونم چرا حساس شدم فقط ب تموم کردن کتاب ی مدته می...
-
کاش اصلا نبودم
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 20:48
کاش یک تکه سنگ بودم.یک تکه چوب.مشتی خاک.کاش یک سپور بودم.یک نانوا.یک خیاط. دست فروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنار خیابان. کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت.کاش اصلا نبودم. کاش نبودی.کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد... نه!، کاش دست هات بودم. کاش چشم هات بودم. کاش دل ات بودم. نه ،کاش ریه هات بودم تا نفس...
-
پلان سی و پنجم
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 14:49
horen sie meine wiederholung von deinen name?! aber wieviel zeit habe ich fur besuchen sie ich weiss nicht ich libe ihren schon name aber ich weiss nicht gibt es etwas fur du und ich ich weiss nicht ب قول انگلیسی ها: it dosent matter run away as much as you can.... . . . منظور من تو نبودی ! عید تو هم مبارک پلان بیست و...
-
پلان سی و چهارم
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 23:39
آدمای عقده ای کم ک میارن میگن دیگه نمی تونم کمکت کنم چقدر عصبانیم ازش گفتم ب درک اخ حالم بهم می خوره ای خدا چ میشد من با این آدما کاری نداشتم چی می شد این انزوا رو واس همیشه رفت تا آخر حالم بده مث همیشه اه پس کی این روزای سگی تموم میشه خسته شدم بابا...
-
...
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 20:58
دور دور آدمهایی ست ک خواب هم دیگر می شوند اما چ کریه است ک حتی در این خواب خواب یکدیگر را هم نمی بیند...
-
...
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 20:49
باران می آید باران تمام می شود اما هنوز من خیس مانده ام تو می آیی تو می روی اما هنوز من... "گروس عبدالملکیان"