رفتم بانک تو راه چیزای جالبی دیدم
دو تا دختر داشتن سیب زمینی سرخ کرده می خوردن
ی پسر الاغ رد شد بشون گفت خیلی لاغری سیب زمینی هم می خوری!!!
اون طرف تر ی عوضی ب دو تا دختر می گفت خانمییییییی سوارت کنیم !
ی کم میری اون ور تر یارو تو مغازه نشسته همینجور ملت رد می شن با چشاش می خوردشون
همین ک دو تا داف رد شدن عوضی برگشت گفت : به چ هلو ملو های قشنگ بشنگی...!
فکر کنم سرکوب جنسیتی داره به جاهای بد بدش می رسه انگار...
.
.
.
من دیگه خسته شدم
بس ک چشام بارونیه
از دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه برام بسه تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم...
همه حرف خوب می زنن
اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش با شما
ما که رسیدم ته خط...