-
بوی رفتن گرفته ای...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 14:20
تازگی ها نه نگاهت به ما می رسد نه نوازشت بس که لی لی به لالایت گذاشته ام بوی رفتن گرفته ای ! هر چند کتاب های روانشناسی نوشته اند تو را "همین جوری که هستی" آفریده اند ! . . . مهدیه لطیفی
-
مگر تو چند حرفی؟!
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 14:17
یادت است دکتر؟! یادم ست می گفتی : " وقتی کبوتری شروع ب معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می شود. دوست داشتن کسی ک لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است. " ولی آخر آدمک من نه کلاغ است و نه بی لیاقت... نمی خوام حتی باور کنم اسراف کرده ام در این همه محبتی ک در درون و برون خفه شد . . ....
-
دیگه چه خبر ؟!
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 16:05
چه خبر؟ _ هیچ خبر _ دیگه چه خبر؟ _ من که همین الان گفتم هیچ خبر _ دقیقا به همین سادگی هیچ حرف دیگری نداشتیم تو آن وری رفتی من این وری حالا از بس ندیده ام ات یک عالمه خبر دارم یک عالمه حرف اما بر نمی گردم تو هم همینطور همان راهی که داری می روی را بگیر و برو ... من هم همینطور بیا ثابت کنیم دنیا عوض ِ چرخیدن دارد کِش می...
-
پلان سی و سوم
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 20:10
انگار "افسانه" ایرج بسطامی افسونم می کنه توو این لحظه ها گاهی زندگی گریز ناپذیره بی موسیقی و تار جلیل شهناز هم گویی دیوانه کننده ست و من نمی دونم چرا موسیقی ب این فلاکت رسید توو این ایران با این همه نوابغ عجیب و غریب از یاحقی بگیر تا بنان و استاد و... . . . بازم دلم یهو الکی اکی گرفته نمی دونم آخ چ مرگشه سر...
-
پلان سی و دوم
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 21:07
عجب سحری بود امروز همه چی تکمیل بود مونده بود ی مهمون ناخونده ک اونم رسید هی می گم این در پارکینگ رو باز نذارید یهو اون گربه زشت الدنگ اومد توو اصلا سحری رو کوفتمون کرد زشتک رفته بود بالای چوب پرده پایین نمی اومد چنان از پزده آویزون شده بود داشت پرده پاره می شد محسن چنان زد توو سرش بیچاره گیج شد افتاد رفت پشت لباس...
-
ای کاش می مردم شب قدرت نبینم...
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 21:03
امروز روز چندان روز بدی نبود اما ی خرده بد شانسی می بارید از سر و روش از خونه ک درومدم چرخم پنچر شد و ی ربع دیر رسیدم کلاس داشتم وسایلمو در می اوردم ک ازم سول پرسید گفت بگو : من دنبال دوستم می گردم اما پیداش نمی کنم منم اصلا حواسم نبود و گفتم: ich suche meine freundin aber ich finde sie nicht!!!! یهو گفت: " اه اه...
-
مینا صفت به گوشه میخانه ام هنوز
شنبه 29 مردادماه سال 1390 23:01
با آن که در حریم تو بیگانه ام هنوز اما مانند حلقه بر در این خانه ام هنوز از شعله نگاه تو پروا نمی کنم ای شمع من بسوز ک پروانه ام هنوز گفتم چه الفتی ست ب گیسوی او تو را او ناله کرد و گفت که دیوانه ام هنوز... . . . بعد مدت ها جذبه ی معنوی این چند بیت بود ک جذبم کرد کلی دلم گرفت و وقت نماز خوندمشون البته همش یادم نبود و...
-
چرا دنیا شده چماق و...
شنبه 29 مردادماه سال 1390 13:05
آخ ک چقدر خسته ام و بازم رنجور و اخم کرده نمی دونم پس کی این همه کسل بودن و خسته بودنو ناراحتی وو سرکوفت بی ارزش ترین ها تموم میشه چرا دنیا شده چماق و هی می خوره توو سر من؟! نمی دونم... توو این لحظه ها ک کلی از سحر گذشته و کلی ب افظار مونده انقدر خسته ام ک می خوام ورای کارایی ک باید انجام بدم می مردم و ی نفس راحت می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1390 00:41
یا عدتی عند شدتی. .. ای ذخیره من هنگام سختی ها و ای امید من در برابر پیش آمدهای ناگوار ای همدم من در هنگام ترس و وحشت ای فریاد رس من در هنگام غم و اندوه و ای دلیل و راهنمایم در هنگام سرگردانی... . . . سکوتی تلخ بهترینی ست در این روزها و لحظه ها ک گویی 360 درجه چرخیده اند و سر ب هوا آویزان شده اند !
-
...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 20:53
از اون جایی ک شیشه ها عاشق بارون ان منم بد جور عاشق ی برف پاک کنم ک اشک های این همه مدت رو پاک کنه از صورتم کجایی آدمک؟! . . . مدت هاست گونه هایم برف پاک کنی فقط از جنس دستان تو می خواهد! آدمک گویی این روزها ک می گذرد فقط انفصالی ست مشتبه بر شکاف نسل ها یا شاید حقارتی از نوع بی معنایی نمی دانم... اما هرچه هست آدمک،...
-
گاهی تنهایی هایم زیاد غر می زنند
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 21:50
گاهی تنهایی هایم زیاد غر می زنند آنقدر بد عنق شده اند ک تحمل کردنشان طاقت فرساست گاهی صدایم در سلول خف شدگان بند مجانین زندان کذا حبس می شود و آنقدر خرخر می کند و گلو می جود ک نگو گاهی دلم می خواهد چشمان سر ب هوایت نگاهم کنند ولی آخر مگر دست تو است؟! تو ک در این گیر و دار معصومیت دیدن و یا ندیدن هنوز هم گم شده ای تو...
-
...
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 19:59
گاهی وقتا برای خوندن ی نفر می نویسی اما چ رنجیه وقتی می بینی همه می خونن جز اون ی نفر...
-
آدمیزادگان...
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 00:01
آدمیزادگان گاهی آنقدر ابله می شوند ک پاک فراموش می کنند انگار نه انگار روزی خواهش می کردند روزی نگاه می کردند و گاهی تمنا می کردند... . . . آدمک خوشحالم می دونی چرا ؟ چون جمع بودنت را اختراع کردم: آدمیزادگان ! قشنگه؟ مگه نه؟ بهت میاد انگار وقتی ک میشی چند نفر . . . جمع العلما در فیس بوک گاهی چقدر خنده دار است گروه بچه...
-
پلان سی و یکم
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 01:51
من چم شده تا کجا می خوام برم ساعت 2بامداد خسته ام نگاه ب صفحه های باقی مونده خسته ترم میکنه آدمک می فهمی؟! می فهمی فاطیما خسته ترم می کنه ی لحظه از حال رفتم و سرم گیج رفت و چشام تار شد آ..........................ی
-
رواق منظر چشم من آشیانه توست...
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 23:56
چرا اینا اینجوری می کنن ای بابا درسم می خونیم یکی باید پیدا شه بهمون گیر بده " بدبخت کور میشی بیچاره بیچاره میشی نفهم اینقدر نخون بی شعور چرا انقدر کم می خوری نکبت..." اصلا بابا این خانواده نوستالژی گیر پیچ بودنو دارن بخدا . . . نمی دونم چرا این روزا حوصله ی نوشتنو ندارم تو ام ک نشستی ی گوشه درد رو هی واس...
-
کجا پیدایت کنم
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 21:37
نفس بُر سربالایی ها من ِ نفس بریده پس از پرچم زدن بر قله ی تنهایی در این سراشیبی تند با این زمین خاکی ِ باران خورده ی گِل شده و زانوهایی که برایم نمانده کجا پیدایت کنم که زمین صاف شود!؟ . . . مهدیه لطیفی
-
پلان سی ام
شنبه 22 مردادماه سال 1390 23:30
حال نوشتنو ندارم... سکوت سکوت سکوت...
-
کاهید تنم قطره قطره...
جمعه 21 مردادماه سال 1390 23:04
غم از درون مرا متلاشی کرد کاهید تنم قطره قطره در زلال اشک من پیشرفت کاهش جان را درون دل احساس می کنم... حمید مصدق
-
پلان بیست و نهم...
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 21:10
همیشه کم میارمت نمیشه ک ندارمت... ن می شه می فهمی نمیشه آدمک . . . خاص بودنتو نگه دار واس خودت ب من ک میرسی مثل خودم باش نه مثل بقیه نشو مثل... درسته که همون خاص بودنتو دوس دارم ولی اینجوری دست نیافتنی میشی . . . امروز اونقدر عصبی شدم ک خودم از خودم بدم اومد رفتم کتاب فروشی علامه چند بار با احترام ب خانومه گفتم کتاب...
-
کلام از نگاه از تو شکل می بندد...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 22:58
لای لای لا لا لای لا لا لای لای لای... ای شب روان را مشعله ای بیدلان را سلسله ای قبله هر قافله ای قافله سالار من ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه ی تاریکی... کلام از نگاه تو شکل می بندد خوشا نظر بازی که تو آغاز می کنی . . . نامجو ی ابله احمقه اما نمی دونم چرا گاهی می گوشمش ! . . . امروز واقعا خسته کننده...
-
عشق آفریده خدا نیست...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 19:41
عشق آفریده ی خدا نیست آفریده ی شاعران بیکار زمین است عشق آفریده ی تنهایی من و تو ست که هزار سالِ آزگار است خیال می کنیم کسی در راه است عشق مخدر است که خوابم ببرد که نبینم دنیا را درد و جنگ و تنهایی و ترس و مرگ برداشته است عشق مخدر است عشق آفریده ی شاعران معتاد زمین است که از همه تنها ترند !! . . . مهدیه لطیفی
-
...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 20:25
علیک سلام ! شما هم همچنین! گفتم که من دنبال انکار اشتباهای خودم نیستم حتی دنبال چسب کاری کردن چینی نازک خیالات دوستیم حوصلشو ندارم فعلا دست های خودم شده گور خودم و حلقوممو گرفته و ول نمی کنه گاهی خندم میگیره اصلا تعهد یعنی چی چرا تو دو سال ب ی نفر فکر کنی و اون اصلا معلوم نیس کجاست با کیه... چرا باید به کسی فکر کنی که...
-
...
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 07:05
چی می خواستم بگم؟! یادم رقت! مهم نیست شاید بازم ی مشت مزخرف بوده مثل همیشه!
-
گاه می خواهم برگردم...
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 05:19
نمی دونم چرا یهو بغضم گرفت الان ساعت 5 و 10 مین سحری فقط ی چای و ی کیک خوردم کمترین و کمترین و کمترین نیازهایم روز می گذرد از روز هیچ می شوند الان ک صفحه ی فیس رو چک کردم یهو کنجکاو شدم دنبال اسم تو توو فرندام بگردم که دیدم نیستی و حدسم درس بود ک بلاکم کردی نمی دونم چی بگم اشتباهامو نمی خوام انکار کنم و نه می خوام...
-
پلان بیست و هشتم
شنبه 15 مردادماه سال 1390 04:20
چقدر جالبه ها آدما وقتی از خواب پا میشن چقد بد عنق و بی حالن سر سفره موقع سحر هی با این و اون شوخی کردم دیدم اصلا توو باغ نیستن اصلا از خیرش گشتم اومدم پشت میزم و این چند دقیقرم بخورم و بیاشامم تا 17ساعت گشنگی و تشنگی بلکه کمی راحت تر تحمل شه... جسم بی جسم من آخ طاقت این همرو نداره....
-
کفش هایم کو؟
شنبه 15 مردادماه سال 1390 02:18
من در این آبادی پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری ریگی لبخندی... کفش هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ بوی هجرت می آید بالش من پر آواز پر چلچله هاست باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از...
-
ساعت را بگذار بگذرد...
جمعه 14 مردادماه سال 1390 18:01
این روزها جامه ی بیهودگی به تن کرده ام روبروی خندهایت ایستاده ام و چشمانم را بسته ام ساعت را بگذار بگذرد گذار آن بر من و تو چه شاید؟! برگرد و چشمانت را بدوز بر صفحه ای ک از رنگ بیرنگ بیهودگی هایم بر کشیده ام می بینی شک نکن خواهی دید رنگ بیهودگی ام را... تبصره: -حضرت امیر می فرمایند ارزش هر آدمی ب اندازه افق دید اوست،...
-
پلان بیست و هفتم
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 19:35
خصلت آدمای بزرگ رو دوست دارم هیچ وقت ادعایی ندارن همونن ک هستن حرف ک می زنن رفتار ک می کنن درس ک می دن اونوقته ک بزرگیشون معلوم میشه . . . کلاس امروز خیلی سنگین و البته خوب بود فکر نمی کردم بعد اعتراضم ب کندی درس دادنش با همچین سرعتی درس بده آخرای کلاس یکی از بچه ها ی تیکه ی بدی ب معلم ها گفت من خودم خیلی بهم برخورد...
-
wash your face dummy
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:29
ich habe nicht sie oder sie haben ich und sie usw ich denke langsam langsam und du bist fleisig du sagst immer das ist gut sehr gut aber das ist falsch wo bist du jetzt? wo?! nicht verstehet was ich sage?! ich sage immer: bitte wiederholen meinen name was heist sie nicht der mannn nicht meinen freundin nicht my frau...
-
پلان بیست و ششم
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 22:40
با این غروب از غم سبز چمن بگو اندوه سبزه های پریشان به من بگو اندیشه های سوخته های ارغوان ببین رمز خیال سوختگان بی سخن بگو شوق جوانه رفت یاد درخت پیر ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو از ساقیان بزم طرب خانه سبو با خاموشان غم زده انجمن بگو زان مژده گو که صد گل صوری به سینه داشت وین موج خون وین موج خون وین موج خون که می زندش...