سکانس دوم 

دلقک ها می خندند...  

رئیس ما تشویق به فرار مغزها می کند

به بالای منبر می رود و می خندد و می گوید همین است که هست

افتخار کنید...

ما فلان کردیم و فلان

آن یکی در مقابل چشمان همگان چنان تملق می کند

که گویی طمع قدرت وانگهی در حال خفه کردن اوست

چند روز کمتر ، چند روز بیشتر...

چه فرقی دارد آخر احمق ؟!

بیا و برای چند لحظه هم که شده به کل کل همه چیز نگاه کنیم

آنگاه خواهی دید که این چند روز نیز می شود چند روزی که چند صباحی بیش نیست 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رز سیاه دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

قفل هم امیدی ست
قفل یعنی که کلیدی هم هست
قفل یعنی که کلید......

پــــائیــــــــز... دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

پــــائیــــــــز...


کاش پائیز بودم ، کاش چون پائیز بودم
کاش چون پایئز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای ارزوهایم یکایک زرد میشد
افتاب دیدگانم سرد میشد
اسمان سینه ام پردرد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشگهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه... چه زیبا بود اگر پایئز بودم
شاعری در چشم من می خواند ، شعری اسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار اتش درد نهائی
نغمه من...
همچو اوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
اشوب تابستان عشق ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پائیز بودم،کاش
چون پائیز بودم...

فروغ فرخزاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد