سکانس هشتم

دانشکده آخرای وقت که دیگه مثل خونه ارواح ساکت و تاریک میشه چقدر تنها و قشنگ میشه درست مثل تنهایی های خودم  

راستش فکر کنم منم تنها نیستم چون حداقل خیلی چیزا دارم که مثل من تنها و ساکتن 

مثل همین یه وجب جایی که توش می نویسم  

مثل گوشه ی کتابخونه 

مثل کتابام که الان تنها موندن 

مثل گذشته هام که همش به تنهایی گذشت 

مثل نبودن عدالت همین که به من رسید 

مثل تنهایی بغض های فرو خرده 

مثل یه کوه سادگی و خیلی چیزای دیگه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد