کلکسیون غم و غصه

گاهی وقتا تعجب می کنم که چرا بعضی ها این بلاگو می خونن 

چون که زیرا... 

آخ هروقت خودم پامو تووش می ذارم کلی حالم بهم می خوره  

از زندگی ای که این همه تلاطم رو بدون هیچ دلیل موجهی تجربه کرده حالم بهم می خوره 

از این کلکسیون نفرت انگیز چرکنویس های خودم حالم بهم می خوره 

اگه یه نفر هم توو این دنیا پیدا بشه که منو دوست داشته باشه مطمئنم که با خوندن این حرفها نظرش عوض میشه... 

چه می شود کرد باید زندگی کرد حالا به هر دلیلی که باشد 

این روزا که کتاب اوریانا فالاچی رو می خونم می فهمم باید دنبال دلیل گشت 

حتی برای بزرگترین سوالا 

زندگی ،جنگ  و دیگر هیچ  کم کم داره به پایان میرسه و من حس خوبی دارم  

از این جهت که آدمایی مثل منم  شاید بتونن یه روزی انقدر بزرگ بشن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد