سکانس دوازدهم

و امروز فکر کردم تهران در حال منفجر شدن است  

فقط یه زلزله می خواد 

و بعد همه چی تمام 

امروز تا من رو دید فرار کرد 

منم از رو نرفتم اونقدر زل زدم بهش که فکر کنم داشتم دلخورش می کردم 

وقت زیاده امروز نشد روز بعد مهم محترمانه بودن برخوردست 

که من براش اهمیت قائلم 

دیروز من خواستم سلام کنم و او رویش را برگرداند و چقدر بد بود که....

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ

بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
حسین پناهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد