نوروز یک هزار و سیصد و نود...

گاهی دلم به اندازه ی دلتنگی هایم می گیرد 

و من من باب همیشه سکوت می کنم 

در خودم می ریزم و ...

آن شب من رفتم تا فقط باشم در جمع آنها 

تا فقط سعی کنم کمی لبخند تصنعی ام وانمود کند که هستم هنوز

که همانم هنوز

که...

عجیب بود 

هیچ وقت چنین احساس فاصله نکرده بودم از آنها

انگار به اندازه ی تمام آن سال ها که خندیده بودم، دور شده بودند ازم

انگار نه خنده هایشان برای من بود و نه...

و در آن بین آن یکی همتای من بود

آن یکی هم همچون من اعتماد کرده بود و چه بد که از نوع میوه ی ممنوعه ی آن

و آن یکی که مع الاسف شده بود همچون تمام آشغال هایی که دیده بودم اینبار یک غریبه نبود

او همان بود که من سال های کودکی ام با او ، در یک حیاط بزرگ و به همراه کلی ....خندیده بودم

آری...

آدم ها بد رنگ عوض می کنند

پارسال دوست سال بعد...

سالی آمد و امسال را نو کرد و سالی آمد و آن سال را کهنه کرد

خدایا به راستی خواهم گفت زیباترین مناجاتی که بتوان گفت در این زمان و آن این که :

یا مقلب القلوب حول حالنا الی احسن الحال...