روز یبوده مثل هر روز
روزمرگی غوغا می کند این روزها
و من با آن همه آرمان و آرزو شدم هیچ
امروز احساس کردم cold fish یعنی چ
وقتی ک اون سرباز صفر شروع کرد سر صحبت رو باز کردن و حرف زدن از روی خونگرمی، من سرد بودن و نچسب بودنم را بیشتر لمس کردم
اما گفتم ب درک مقصر مگر منم ؟!
من همینم ک همینم
خوب یا بد !
امروز دلم لرزید بابت اشتباه از جنس پدرسالاری
ک اشتباه دیدن هنر نیست اگرچه
درس گرفتن هنر است بلاشک
تمام این روزها گوشه ی تاریک اتاق ماوای دوست داشتنی ام شد
و باز این خوابگاه و این دانشگاه لعنتی شروع شد
امروز پسر بچه ای دیدم ب شکل بچگی های خودم
عشق ماشین !
ی لحظه یاد گذشته ها افتادم ک منم...
ولی دیگر عشق نه برای ماشین و نه برای هیچ آشغال دیگری برایم ارزشی ندارد
امروز رفاقت دوستانی را ب یاد آوردم ک ادعا بود همش
امروز سعی کردم فکر نکنم اما...
این مسخره بازی ها چیه؟
مثلا می خوای بگی نمیام اردو که ابراز وجود کنی؟
تو که بالاخره اول و آخرش تو اردو هستی
پس عین آدم بشیند سر جاتون دهنتونم ببندید
هرکی اردو بیاد خره!