خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

گذاری به فیس بوک زدم 

خیلی وقتست از محیطش بدم میاید 

از آدم هایش 

اما واقع امر من زیاده از حد بدگمان شدم 

وگرنه کسانی هستند ک صحبت با آن ها لذت بخش ترین کاری است که می توان کرد 

من جمله دکتر پورنجاتی  

خانم دکتر ایلانلو و... 

اما گاهی بچه بازی هایی که می بینم... 

عکسی دیدم و یاده گذشته افتادم  

باز ناراحت شدم ک چقدر کثیف گذشت 

اما کمی ک آرام شدم ب ناگاه این شعر لسان الغیب آرامم کرد 

و باز تومانینه را گوشزد کرد   

و... 

خوش است خلوت، اگر یارْ یارِ من باشدنه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانمکه گاه‌گاه بر او دست اَهرِمن باشد
روا مدار خدایا! که در حریم وصالرقیب مَحرم و حِرمان نصیب من باشد
هًمای گو: «مفکن سایهٔ شرف هرگزدر آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد»
بیان شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دلتوان شناخت ز سوزی که در سُخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی‌رود؛ آریغریب را دلِ سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظچو غنچه پیش تواَش مُهر بر دهن باشد
 . 

هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای از این زمونه 

باز رفتم توو اوج نهلیسم 

خوابگاه لعنتی هم مزید بر علت 

آخر مرا به چ شرط بستن  

ک چه آخر رکود زدن 

ک چه! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد