برآی ای آفتاب صبح امید

به تیغم گر کشد دستش نگیرموگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیرکه پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآردبجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امیدکه در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خراباتبه یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگندکه من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظکه گر آتش شوم در وی نگیرم

یهو دلم گرفت و این غزل سراینده عشق که مفخر العلما باشد به یادم افتاد و با خود زمزمه کردم تا باز یادم بماند باید متین باشم و... 

امروز آی تی چقدر جو علمی داره واقعا! 

هرکی ندونه فکر می نه چه خبره ! 

نمی دونن بابا سالی دو بار همش اینجوریه بقیش یا دارن چت می کنن یا ... 

بعضیا قیافشون چقدر عجیبه من نمی دونم خجالت نمی کشن با این ترکیب زاغارتشون میان دانشگاه؟!مثلا همین یارو که جولوی من نشسته الان و داره خر می زنه یه موهاش عجیب غریبی داره که من توو کفش موندم همینجور... 

رفتم کافی بخورم که چند نفر باهم می حرفیدن یکی می گفت دوست دخترت چی شد 

اون می گفت هیچی باهاش حال نکردم بهم زدم دیگه آخ فقط قیافه داشت شعور نداشت! 

.اقعا چی میشه گفت... 

نمی دونم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد