من و تو باید...

و من تو را میستایم هیلا صدیقی عزیز، وجدانت را ،آگاهیت را و صداقتت را:


تو با شعر و شعورت،

با بیان احساست،

باران شدی، باریدی،

رود شدی، دویدی،

سبز شدی، روییدی،

گوش شدی، شنیدی،

چشم شدی و دیدی،

روح شدی، دمیدی،

امید شدی در نومیدی

 

حال ساکت شدی؟

مگر می توانی؟

به قلم سوگند!

و آنچه می نگارد،

این رسالت ماست،

این امانت اوست،

باید قلم زد, باید نوشت،

در ره دوست،

من اگر ننویسم،

تو اگر ننویسی،

چه کسی بنویسد؟

این خامه را،

چه کسی بردارد؟

 

من هم آنجا بودم،

که تو آنجا بودی!

من و تو باید،

راز این مزرعه را فاش کنیم!

من و تو باید،

مشت موجود دو پا باز کنیم!

باز بنویسیم  بر دیوار :

که همه با هم برابر باشند!

لیک بعضی ز همه برابر تر باشند!

 

تو درون قلعه رفتی و برون آمده ای

از چه می ترسی،

لب فرو بسته چرا آمده ای؟

چه شنیدی؟ چه بگفتی؟ بازگو

در میان دوستان، این راز گو

گر نگویی، خصم بی پروا شود

رهزن این خانه و ماوی شود

"هیلا صدیقی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد