کفش هایم کو؟

من در این آبادی پی چیزی می گشتم 

پی خوابی شاید 

پی نوری ریگی لبخندی...

کفش هایم کو؟

چه کسی بود صدا زد سهراب؟

آشنا بود صدا 

مثل هوا با تن برگ

بوی هجرت می آید 

بالش من پر آواز پر چلچله هاست

باید امشب بروم

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد 

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

باید امشب بروم 

باید امشب چمدانی را که به اندازه  پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم که که درختان حماسی پیداست 

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یک نفر باز صدا زد سهراب !

کفش هایم کو؟

.

.

.

گلستانه شهرام ناظری این نیمه های شب ی حال و هوای خاصی داره وقتی که با این قشنگ حرفهای سهراب قاطی پاتی شده....

موسیقی 

احساس 

دوست داشتن 

شکست خوردن 

این ها گریز ناپذیر صفات بشرن

نمی شود برای نداشتن یا داشتن خرده گرفت 

بگذار دیگران پشت سرت از انزوا و یخ بودنت خرده ها گیرند حتی آنهایی ک...

آنچه مهم است خودت هستی، احساست، این روزهایت،و تو ای آدمک من

و تو آی آدمک من ، تو هم برایم مهمی، همانی که من برایت مهم نیستم این روزها برایم مهمی

آدمک باز هم فرو بلعیدن تمام دوست داشتنی هایت بی هیچ دلیلی

تو که خود می دانی 

تو که خود انسانی 

تو ک خود...

چرا نمی گویم ولی...

.

.

.

این لحظه ها را با حل سوالای کنکور و خوندن حافظ و قهوه خوردن گذروندن زیادم بد نیست

و گاهی هم...

گاهی هم گذاری ب تو آی آدمک 

می گذرد تا سحر و بعد سحری هم کمی درد و دل با خدای خودم بعدشم 

.

.

.

امشب یعنی دیشب از اذیتای این پسرخاله ی...م ب مادر بزرگم شکایت می کردم و ی خرده حرف زد و آخرش من قانع شدم..

گاهی وقتا بزرگی ب سواد نیست 

دوست داشتنین 

خدا حفظش کنه واس هممون 

دیگه بعد آقا تحمل ی مصیبت دیگرو ندارم مخصوصا که داشت باز ازون حرفهایی می زد ک دلواپسم می کنن




ساعت را بگذار بگذرد...

این روزها جامه ی بیهودگی به تن کرده ام 

روبروی خندهایت ایستاده ام و چشمانم را بسته ام 

ساعت را بگذار بگذرد 

گذار آن بر من و تو چه شاید؟!

برگرد و چشمانت را بدوز بر صفحه ای ک از رنگ بیرنگ بیهودگی هایم بر کشیده ام 

می بینی 

شک نکن 

خواهی دید رنگ بیهودگی ام را...


تبصره: 

-حضرت امیر می فرمایند ارزش هر آدمی ب اندازه افق دید اوست، ب خود ک می اندیشم ارزشم را بازتعریف بیهودگی می بینم ک همان بازتعریف بی ارزشی است و براستی این سزای آدمی نیست در این چند روزه ی دنیا ک خود سراسر سرگردانی ست و چ بد ک آغشته اش کنی ب رنگ بیهودگی...

-در این لحظه ها "نوای نی" استاد آرامم می کند گویی ولی چ بد ک این سکون برخاسته از بی بنیادی چند صباحی بیش نپاید...

پلان بیست و هفتم

خصلت آدمای بزرگ رو دوست دارم 

هیچ وقت ادعایی ندارن 

همونن ک هستن 

حرف ک می زنن 

رفتار ک می کنن

درس ک می دن 

اونوقته ک بزرگیشون معلوم میشه 

.

.

.

کلاس امروز خیلی سنگین و البته خوب بود 

فکر نمی کردم بعد اعتراضم ب کندی درس دادنش با همچین سرعتی درس بده 

آخرای کلاس یکی از بچه ها ی تیکه ی بدی ب معلم ها گفت

من خودم خیلی بهم برخورد 

اما استاد ب روی خودش نیاورد و روی برد فقط اینو نوشت از حافظ:

"من از بازوی خود دارم بسی شکر 

که زور مردم آزاری ندارم 

و اینو گفت ک بچه ها یادتون باشه گاهی وقتا بی زور و زر بودن بهترین چیزیه ک آدم می تونه داشته باشه و اگه از حافظ نوشتم واس اینه که عاشقشم واس اینه که چند سال تنهاییم رو توو آلمان باهاش سر کردم 

ب این فکر کنید ک اون فرعون مصر چی شد بعد هشتاد سال ستمگری 

بچه ها باز سیاسیش کردن و گفتن و ایشال.. فرعونای ما هم....

اما باز سکوت کرد و گفت تقصیر شماها نیست جونید و هنوز..."

من افتخار می کنم ک همچین استادی دارم 

بزرگترین و دوست داشتنی ترین چیز ک واس من متانت باشه توو تمام حرفها و رفتاراش معلومه 

ich sage immer herr siahpoosh ist sehr nett und freundlich

بعد کلاس تند رفتم بهش رسیدم و گفتم استاد ببخشید اگه بچه ها ناراحتتون کردن 

اما مثل همشه با متانت گفت: "گفتم که پسرم جوونید خب 

درس ها رو یادت نره 

چند جلسست مثل قبل نیستیااا 

ازت بیشتر انتظار دارم..."


wash your face dummy

ich habe nicht sie 

oder sie haben ich

und sie usw

ich denke langsam langsam und du bist fleisig

du sagst immer das ist gut sehr gut

aber das ist falsch

wo bist du jetzt?

wo?!

nicht verstehet was ich sage?!

ich sage immer:

bitte wiederholen meinen name 

was heist sie

nicht der mannn 

nicht meinen freundin

nicht my frau

nicht...

.

.

.

i couldn't imagine the fruitless strive 

i can not imagine the postpone of your oath

dummy listen to me 

baby listen to me 

you are my hallucination??

no you are my heart 

you are everything 

your angel but in dirty skin

wash your face my dummy

your belong me 

only belong me 

you are my heart

my breath 

my life 

you are only for 

dont let anybody catch you from me 

from my mind 

from my hopelessness 

from my... 

halloo my dummy 

wash your face 

you are still for me even now until eternity.


پلان بیست و ششم

با این غروب از غم سبز چمن بگو 

اندوه سبزه های پریشان به من بگو

اندیشه های سوخته های ارغوان ببین 

رمز خیال سوختگان بی سخن بگو

شوق جوانه رفت یاد درخت پیر 

ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو 

از ساقیان بزم طرب خانه سبو

با خاموشان غم زده انجمن بگو

زان مژده گو که صد گل صوری به سینه داشت 

وین موج خون وین موج خون وین موج خون که می زندش بر دهن بگو 

.

.

.

امروز بعد مدت ها داشتم سیمای استانی رو می دیدم نزدیکی های اذان ک از ی محقق و مخترع قزوینی دعوت کرده بودن

آقای بختیاری مبدع تونیکی ک باعث جلوگیری از ریزش مو رویش مو در حداکثر شش ماه می شود 

حرفهایش به نسبت جالب بود 

دائم از وطن و ایرانیتش می گفت و بهش افتخار می کرد منم ب این فکر می کردم که این حرفها واقعا در بین نسل سوم انقلاب دیگه خریداری نداره 

این روزا ک کلاس آلمانی می رم همه بجز من فقط می خونن ک هرچه زودتر از ایران برن

وقتی باهاشون حرف می زنم تنها چیزی ک نمیبینم تعلق واقعی ب ملیتشونه 

من خودمو تافته ی جدا بافته نمی دونم چون که خودمم می خوام برم اما نه آلمان 

ملبورن گزینه ی بهتریه واس من 

پروسه ی طولانیه اما بالاخره می رم 

اینجا قابل تحمل نیست 

می گفتم این آقای محقق با این فورمیلاسیونی ک کاملا گیاهی باشه و این که یکی از کشورهای اروپایی حاضر بوده چندین میلیارد بعلاوه ی کلی تسهیلات اقامتی و تسهیلاتی برای مبدع اون ارائه کنه ب نام ایران در مجامع بین المللی ثبت شده 

خب خوشحال کننده بود بالطبع مخصوصا این ک ایشون همشهری من بود...

آخر برنامه خنده دار بود

مجری مرد و زنی که برنامه رو اجرا می کردن اصلا توو موقعیته برابری نبودن

ب خانمو اصلا اجازه حرف زدن داده نمیشد یعنی معلوم بود ک...

صندلیش دو متر از مهمونا و مجری مرد فاصله گرفته بود و حتی موقع گرفتن عکس یادگاری کنار اونا قرار نگرفت 

واقعا تحجره نگا !!!

ی قسمت دیگه با ی خانومی تلفنی حرف می زدن هم مضحک بود 

آخر سر مجری خانوم ب خانومه میگه اگه الان بخوای ی چیزی از خدا بخوای چی می خوای ؟

خانومه میگه این که شوهرم از زندان آزاد شه و این بچشو ببینه و...

ی دفه مجری خانوم سوتی ای میده در حد...

میگه خوب دعاتون مستجاب شد چون ی خیری همین آلان حاضر شده جریمه ی نقدی زندان شوهرتونو پرداخت کنه !!!

یارو مجریه خدا بود چون ی دفه دعای خانومرو اجابت کرد !

.

.

.

کانای یک از یکی از چهره های ماندگار دعوت کرده بودن و توو صحنه هایی ک از چهره های ماندگار نشون می دادن چ آدمایی ب چشم می خوردن

آدمایی ک حقشون بود و آدمایی حقشون نبود و آدمایی ک موضع سیاسیشون طردشون کرده بود و آدمایی دو بهم زنی توو ذاتشونه انگار 

تصویری از پروفسور رفیع پور خاطرات تلخی هم راجع ب ایشون و هم گروه و هم بعضی از اساتید رو واسم تداعی کرد....




بگذار نگاهت کنم...

آدم های ساده ب یک سلام دو هجی شادمان می شوند

نمی خواهد سلام های چهار حرفی ات را زحمت لب هایت کنی و امتنان گوش های من

اما رد ک می شوی نگاهم کن 

بگذار بی هوا فکر کنم هنوزم الانم با الانم فرق دارد

بگذار بی هوا فکر کنم هنوزم پلکان گیسوان تو را درست آمده ام 

بگذار کلنجار  زمزمه های بی فایده ی مغزم را با تو سرابی سهمگین نبینم

بگذار دست هایم،سرد بودنشان را

نبض هایم، سکوتشان را

و خاطراتم، دلتنگی هایشان را واو ب واو برایت تعریف کنند و تعریف کنند و تعریف کنند تا...

تا شاید این همه تمنای بودنت هماسان تمنای هیچ پر از دغدغه های زندگی ام نباشد

بگذار نگاهت کنم

بگذار نگاهم کنی...



کنارمی ب من نگاه نمی کنی...

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس می کشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی 

منو از این عذاب رها نمی کنی

کنارمی ب من نگاه نمی کنی...