سکانس سی ام

خسته شدم از این دانشگاه مزخرف 

عجب غلطی کردم ته رو انتخاب نکردم

گروه نیست 

حتی روستا هم نیست ب خدا 

همش زیراب زنی 

همش چشم و همچشمی 

حالم بهم میخوره از این گروه

اون از اون سفر اینم از این یکی 

واقعیت اینه ک تا جایی می تونی پیشرفت کنی ک محیط بهت اجازه بده

تو این دانشگاه این محیط کم و بیش هست اما زیر لوای ی عده احمق کاملا بی فایده شده 

.

.

.

آدم گاهی وقتا حالش از دوستی های این دوره زمونه بهم می خوره 

واقعا ک بخدا ! (فعلا سکوت تا بعد)

اما سر راه من درخت سیب می کاره...

تو رو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی 

چرا چشم دل من کوره عصای رفتنم سسته 

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته...

.

.

.

امروز بازم باد بودو بارون

دیشب فوق العاده بود 

بارون بود در حد سیل

مثل دیوونه ها رفتم بیرون قدم بزنم 

مثل موش آب کشیده شده بودم 

سردم بود اما هوا و بارونی ک مثل دیوانه ها سرازیر شده بود زیبا تر بود

کنار دانشگاه علوم پزشکی و حوالی خونه جای دنج و ساکتیه واس قدم زدن اونم توو عصر ی روز بارونی

محض اطلاع عالیجناب آدمک بگم ب هیچ چیزی فکر نکردم جز تو

اصلا حواسم نبود ک نیم ساعت داشتم با ی توهم حرف می زدم 

می بینی آدمک دنیا کوچیکه 

حتی وقتی فکر نمی کنی ی نفر بهت فکر می کنه 

امروز ی کامنت از دوست و یار شفیقتونو خوندم همون ناظر عینی اون روز بی سرانجام

یادته ک آدمک یا تو ام مث من زود فراموش می کنی؟!

یادته آدمک ...

حرفاتو می گم! انقدر با اعتماد ب نفس حرف می زدی ک می خواستم خفه شم "

" شک نکن می خندی، چند سال بعد ب این حرفات می خندی و بد هم می خندی"

" من بهترین کارو می کنم و مطمئن باشید چند سال بعد می فهمید بهترین کارو کردم"

 باور بفرمایید..."

آدمک 

لجباز 

چی بگم بهت ؟!

هیچی

سکوت !

.

.

.

ناخودگاه یاد تحلیل جالب زیمل از گروه سه نفره و دعوای طرفین برای...

و یاد دوستام افتادمو و خندم گرفت

اون آشغال آخ ارش این حرفارو داشت ؟!

بذار توو نظریه طبقه تن آسان خفه شه 

.

.

.

امروز چهار ساعت برق رفت 

عادیه خب چون ایرانه ب هر حال

اون می گفت تو کشورای اروپایی مردم واقعا تصور نمی کنن ک برق باید بره اما اینجا تصور ک چ عرض کنم باید عن قریب منتظر رفتن برق باشی 

مخصوصا اگه ی تقی هم ب توقی بخوره 

.

.

.

دیروز تابلوی مرکز خرید الغدیر افتاد ب خاط باد 

ب گفته مسولین هیچ اتفاقی خاصی بحمد ال...! نیفتاد

البته دوستان منظورشون این بوده ک فقط ی آدم تلف شد زیر اون تابلوی غول پیکر

می بینید اصلا اتفاق خاصی نیفتاده !!!

فقط ی نفر تلف شد!

.

.

.

خدایا فاصلت تا من خودت گفتی ک کوتاهه 

از این جا ک من وایستادم تا آسمون چقدر راهه؟!

من از تکرار بیزارم

از این لبخند پژمرده

از این احساس یاسی ک تو رو از خاطرم برده 

می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیذاره 

سر راه بهشت من درخت سیب می کاره...