پلان سی و چهارم

آدمای عقده ای کم ک میارن میگن دیگه نمی تونم کمکت کنم

چقدر عصبانیم ازش 

گفتم ب درک

اخ حالم بهم می خوره 

ای خدا چ میشد من با این آدما کاری نداشتم 

چی می شد این انزوا رو واس همیشه رفت تا آخر

حالم بده مث همیشه 

اه

پس کی این روزای سگی تموم میشه 

خسته شدم بابا...

...

دور دور آدمهایی ست 

ک خواب هم دیگر می شوند 

اما چ کریه است ک حتی در این خواب 

خواب یکدیگر را هم نمی بیند...


...

باران می آید

باران تمام می شود

اما هنوز من

خیس مانده ام 


تو می آیی

تو می روی 

اما هنوز من...


"گروس عبدالملکیان"

بوی رفتن گرفته ای...

تازگی ها نه نگاهت به ما می رسد

نه نوازشت

بس که لی لی به لالایت گذاشته ام

بوی رفتن گرفته ای!

هر چند

کتاب های روانشناسی نوشته اند

تو را "همین جوری که هستی" آفریده اند!

.

.

.

مهدیه لطیفی

مگر تو چند حرفی؟!

یادت است دکتر؟!

یادم ست می گفتی :

" وقتی کبوتری شروع ب معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می شود. دوست داشتن کسی ک لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است. "

ولی آخر آدمک من نه کلاغ است و نه بی لیاقت...

نمی خوام حتی باور کنم اسراف کرده ام در این همه محبتی ک در درون و برون خفه شد

.

.

.

این روزها روزهای نفرت انگیزی شده است

همه می گویند من اشتباه کرده ام 

ولی...

نمی دونم اما یادم می مونه هیچ وقت پدر نشم و اگه شدم هیچ وقت بچه ای نداشته باشم تا مبادا ی روز مث آب خوردن دلشو بشکنم و احمقانه و ابلهانه بنشینم تا او بیاید و معذرت خواهی کند و مبادا انتظار داشته باشد کسی باید این همه اشتباه را از دل او برهاند حال آنکه من مشتبه بر کوه غرور و نخوت باشم و...

کاش می فهمیدی آن روز با یک حرف داغونم کردی

کاش می فهمیدی هیچ وقت آن شب ک متلاطم و عصبانی از خونه دراومدم و یک ساعت تمام زیر شرشر بارون مثل موش آب کشیده شده بودم و مریض شدم از درون و برون داغون شدم 

یک ریز با خودم حرف زدم ک آخر اشتباه من کجا بود 

کاش آن روز و آن جمله ی آقا خدا بیامرز رو بهت می گفتم:

" ک اگر دیگران کوچک و خردند ، تو بزرگ باش و..."

ولی حیف انگار وقتی پدر ک شدی دیگر یادت می رود روزی و روزگاری همان تو هم فرزند بودی 

انگار وقتی ک پدر شدی میشوی نمود دگماتیسم 

می شوی کوه تعصب 

می شوی نگاه تحقیر آمیز 

و شاید می شوی پر از انتظارات توام با توهم 

بابا !!!

چند حرف دارد مگر ؟!

مگر تو چند حرفی؟!

کمی نه بیشتر و نه کمتر از "مادر"

اما من چهار حرف "مادر" را ب تمام چهار حرف تو ترجیح می دهم 

می خواهی بگو ناخلفم بگو

ملالی نیست

دلی ک شکست دیگه سخت بهم می چسبه و شاید دیگه ذهن تکه تکه شده ی منو آن شب بارونی و گریه های پنهانی هیچ وقت بهم نچسبند تا پاک شوند و ناپیدا 

و تو چقدر اشتباه بزرگی کردی ای 4حرف...

//اگه مریضی مامانو دلسوزی هاش نبود تا قیام قیامت کوتاه نمی اومدم ای 4حرف نرو مایندد//

بگذریم...

حتی پشت صحنه هم ادم راحت نیست انگار برای حرف زدن و...




دیگه چه خبر ؟!

چه خبر؟ _

هیچ خبر _

دیگه چه خبر؟ _

من که همین الان گفتم هیچ خبر _

 

دقیقا به همین سادگی

هیچ حرف دیگری نداشتیم

تو آن وری رفتی

من این وری

حالا از بس ندیده ام ات

یک عالمه خبر دارم

یک عالمه حرف

اما بر نمی گردم

تو هم همینطور

همان راهی که داری می روی را

بگیر و برو...

من هم همینطور

بیا ثابت کنیم

دنیا عوض ِ چرخیدن

دارد کِش می آید!

.

.

.

مهدیه لطیفی

پلان سی و سوم

انگار "افسانه" ایرج بسطامی افسونم می کنه توو این لحظه ها

گاهی زندگی گریز ناپذیره بی موسیقی 

و تار جلیل شهناز هم گویی دیوانه کننده ست

و من نمی دونم چرا موسیقی ب این فلاکت رسید توو این ایران با این همه نوابغ عجیب و غریب از یاحقی بگیر تا بنان و استاد و...

.

.

.

بازم دلم یهو الکی اکی گرفته 

نمی دونم آخ چ مرگشه 

سر هیچی بهش بر می خوره 

.

.

.

هوا بس ناجوان مردانه سرد است"

این جا هوا سرد و بارونیه 

اما چ میشه کرد وقتی بیهوده بیهوده گذشتن ها دیگر روی شرمساری هم ندارند...